امشب یه تصمیمی گرفتم 🥲همونیم که تاپیک زده بودم بعد۹سال همدیگرو دیدیم🥲💔

۹سال باهاش نیستم بعد از ۹سال جدایی دوباره باهم حرف زدیم همدیگرو دیدیم

چون احساس میکنم قلبش نسبت به کارایی که در گذشته در حقش کردم مرده و نمیتونه منو ببخشه با اینکه هنوز دوسمداره، اما کینه ای هست و نمیتونه ببخشه منم بی انصافی کردم در گذشته ها بهش. جداییمونم تقصیر من بود چند سال پیش.البته بچه سال بودم عقلم همونقدر قد میداد خیلی عذرخواهی کردم ازش خونشون رفتم برای عذر خواهی خودمو به اب و اتیش زدم اما بی فایده بود.

الان میخواد چی بشه مثلا؟ تا کی و کجا حرف بزنیم الکی 

کاش هیچوقت نمیدیدمش😔

هیچکدوم🥲 من قبلا ازدواج کردم جدا شدم 

ازدواجمم از لج اون بود، خودشو خوب میدونه چون یه داستانی بینمون پیش اومد که دلم شکست ازش، مثلا میخواستم تنبیه بشه بیشتر ریدم.

ما اومدیم یجایی زندگی میکنیم که سه کوچه با اونا فاصله داریم🥲پس قراره اتفاقی ببینمش همیشه اقوامم هس،اقوامم هس 

ولی مهمون دعوت شدنی بخاطر ندیدن من نمیومد 

خیلی وقت بود قطع رابطه کرده بود هیچکدوم از مهمونیا چند سال پاشو نذاشت

بحث ازدواج نیست .قبل تر از لزدواجم وقتی۱۵_۱۶سالم بود خیانت کردم بهش،البته پسر قبلیه ک باهاش بودم بعدش با این رفتم تو رابطه  بهد هر دو رو هم ول کردم. اونو هیچوقت فراموش نکرد.ولی اومد خواستگاری من بهانه اوردم،بعد باز رفتیم تو رابطه باز قهر و اشتی تا اخر سر

سر یه ماجرایی قطع ارتباط شد

بعدش که رفتیم تو رابطه باهم 

رابطه ج ن. داشتیم باهم من ح ا م شدم‌.

بهش که گفتم گفت تو عمدا اینکارو کردی ک ح ا م ل بشی.بعدش گفت من نه خودتو میخوام نه تهفه اتو 

ننداازیش هم خودمو میکشم،بعدش گفت گورتو گم کن من بمیرمم نمیگیرمت برو ازدواج کن. بهش گفتم خواستگار دارما ازدواج میکنم 

گفت بکن گفتم باشه، نشون ک کردم پاشد اومد خونمون زنگ زد پدرم مراسمو به هم بزن پدرم قبول نکرد پاشد اومد خونمون که انگشترو پس بده من پشیمون شدم من گفتم نه ،بعدش ازدواج کردمو و جدا شدم. تا الان ک اومد😔

از گذشته ها چیزی نمیگه ،هیچی نمیگه فقط حرف روزمره و شوخی های همیشگیش، و راهنمایی میکنه راجب کارو بار .حتی میگفت یجا افتتاح کنم بیا اونجا کار کن درصد میگیرم ازت وسایلشم بامن. از اینجور چیزا