تو مراحل طلاقیم دو ماهه قهریم.
بدیاش
تعادل روانی نداشت و مودی بد دهن بود دست بزن داشت البته کار هر روزش نبود دفعه اخر بعد چند سال اونم در حد یه حمله بود
بچه ننه بود خانوادش بسیار دخالت میکردن و مامانش به شدت بد و کلا یه خانواده بی فرهنگ مامانش اهل جادو
ازم حمایت نمیکرد از لحاظ مالی و یا کلا بی عرضه بود اگه خونوادش اذیتم میکردن هیچ حمایتی نمیکرد و این مساله خیلی ازارم میداد بخصوص دعواها خونه باباشو خیلی کینه کرده بودم که پشتم در نیومده بود جلو اونا.
بی منطق فوتبالی شدید خرف همو نمیفهمیدیم هر روز سر یه چبز دعواهای سریالی داشتیم از جنگ و دعوا و قهر طولانی خسته شده بودم دیگه و فوتبالی شدید تو اولویت نبودن من و بی مسئولیت و بهمم تهمت میزنه که با یکیم
و مامانش پرش میکرد تلفنی دروغگو و پنهان کار درست بهم توجه نمیکرد بعضی وفتا به بچه بیشتر از من توجه میکرد لجباز
اما یه خوبی هایی هم داشت
مهربون با وفا اهل چیزی نبود حالا چه مشروب چه اعتیاد چه رفیق بازی اهل خونوادع و زندگی بود تو کار خونه کمکم میکرد دوستم داشت و همیشه دوست داشت خوشحالم کنه ادم کمک تلاشی بود اما کارتشو میداد دستم همونقدر که داشت
اگه از چیزی ناراحت میشدم میومد از دلم در میاورد نازمو میکشید همیشه برای اشتی پیشقدم بود
زورگو نبود
اما این سری اخر به جا معذرت خواهی و پذیرش اشتباه تازه هی فحش میده و تهمت میزنه ایمطوری میخواد من برگردم انگار من خرم
اما خیلی میترسم بعد پشیمون بشم بگم وای شوهر بعدیم اخلاقش خیلی بدتره چون خوبی های اینم داره میاد به چشمم اما انگتر دیگه خیلی ازش سرد شدم و میترسم برگرده بدتر شده باشه.
بدجور دو دل شدم نظرتون با این صفت ها چیه؟