2733
2734

بچه هام خوابشون عمیق بشن منم میخوابم دراز کشیدن چشاشون بازه🤕

اگه میخوای هیچوقت صدای شکستن قلبتو نشنوی، هیچوقت به به  کسی  اعتماد صد درصد نکن، همه چیز از همه کس برمیاد آدما عوض میشن...😪🌹

 امروز کنکور دادم. از پنج بیدارم... 

 بعد ازمون خراب کردم اومدم خونه تا مغرب گریه کردم و خودزنی.... هرچند الان تمام بدنم میسوزه و خونه ولی ارزش اینو نداشت واقعا... 

روله ی کوردم.🕊🌞     ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو  .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که   داس دارد…

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

فکرم درگیر حس مزخرفم نسبت ب کنکور امروزه

روحم گمشده،سرگردونه،بی حوصلست،خستست،عصبیه،ناراحته،بی منطقه،بی هدفه،بفکر خودش نیست،...           خلاصه خیلی بیشعوره/:                               دعا کنید خوب شه(: 
2738
امروز کنکور دادم. از پنج بیدارم...   بعد ازمون خراب کردم اومدم خونه تا مغرب گریه کر ...

مرحله ی سختیه‌ولی رو راست باش با خودت اگه واقعا نخوندی امادگیشو نداری ن خودتو امیدوار کن ن خانوادتو.بادر کن زندگی با کنکور قرار نیست به ته برسه برات

گیر کردم تو شبی که گفتی باید جداشیم💔
مرحله ی سختیه‌ولی رو راست باش با خودت اگه واقعا نخوندی امادگیشو نداری ن خودتو امیدوار کن ن خانوادتو. ...

من تمام تلاشمو کرده بودم ولی... 

روله ی کوردم.🕊🌞     ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو  .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که   داس دارد…
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز