2733
2739

چند روزی به عروسی مونده بود و من برای بستن قرارداد پیش  آرایشگر رفتم

اونجا بود که  فهمیدم کارت خالیِ  و موجودی نداره

نگو آقا با رمز دوم تمام موجودی رو خرج کرده و کارت الکی برای رد گم کنی دست من هست

هر چی زنگ زدم پیام دادم جواب نداد که نداد

تا اینکه نصف شب جواب داد

گفت  برای کارگرا ناهار و شام خریدم

فلان خریدم

خلاصه بهانه آورد

منم از ترس آبروی خودم و خانوادم رفتم از صندوق اداره وام گرفتم و تمام مخارج عروسی رو دادم

یعنی این آقا یک ریال هم خرج نکرد

اولین و بزرگترین اشتباه من شاید همین سکوتم در مورد این کارش بود


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چند روزی به عروسی مونده بود و من برای بستن قرارداد پیش  آرایشگر رفتم اونجا بود که  فهمیدم ...

وایییی چ بد

خب.

سعی میکنم اگر نظرو راهنمایی که میکنم اول کل تایپیک رو بخونم وطبق شرایط استاتربعدا نظر بدم پس ممنون میشم اگر نظری تو تاپیکم دادین کل تاپیکارو بخونید و ازشرایطم آگاه باشیدبعدا نظر بدین اینجوری همو با حرفامون اذیت نمیکنیم🌺🪻🌺🌷

موقع رهن خونه شد ایشون  باز گفتن دستم خالیِ بازم من  تو همون روستای خودمون

یه خونه اجاره کردم

و با هم زندگی رو شروع کردیم

این آقا که کل دوران نامردی به گفته خودشون سرکار بود و ماه به ماه همدیگرو نمی دیدیم

کلا دست تر از کار شست

بهانش هم این بود روستا کوچیکه من از شهرم آوردی این دهات  کار پیدا نمیشه


همون طور که گفتم من معلمم دستم تو جیب خودم هست

ایشون هم از این مسئله سو استفاده می کرد

یک ریال در نمی آورد

اگرم پول داشت خرج زندگی نمی کرد

2731

هربار که پول داشتم  باهام خوب بود و محبت می کرد

ولی وای به حال روزی که پول نداشتم و ایشون بی بهره می موند

روزگارم سیاه می کرد

الکی دعوا راه مینداخت وسایل خونه رو تو صورتم می شکست

فحش میداد و...

یه بارم با چاقو انقدر محکم رو بازوم‌ فشار داد که تا مدت ها کبودیش برطرف نمیشد

  ایشون دائم  از روستای محل سکونتمون میرفتن شهر خودشون

خوب بالاخره رفت و آمد هزینه داشت

سر شغلی هم نمی موند

چندین بار خانوادم براش کار جور کردن ولی دوام نیاورد

من احمق هم ترس از دست دادنش داشتم

انگار که ایشون از آسمون برای من تپیده‌

نمی‌دونم چرا انقد وابسته و شیفته ایشون بودم

روزگار می گذشت و من به هیچکی نمی گفتم دارم تو چه جهنمی زندگی می کنم

هر کی هم ازش بد می گفت که چرا کار نمی کنه و بیکار مونده

من ازش طرفداری می کردم که اینجا محیط کوچیکه کار کمه و ...

روز به روز اخلاقش بدتر میشد

دیرتر خونه می اومد  بیشتر اذیت می کرد


رسیدیم به پنجمین سال زندگیمون

انقدر اذیتم کرده بود که دیگه از من چیزی باقی نمونده بود

یه اتفاقی هم برای یکی از اعضای خانوادم افتاد که باعث شد من کلا از این آدم دل بکنم

یعنی اون حجم از وابستگی و شیدایی به تهش برسه

خلاصه بهش گفتم آقا من دیگه بریدم دیگه نمیتونم ادامه بدم

بیا از هم توافقی جدا بشیم

ایشون هم مثل همیشه حق به جانب گفت: به درک

ولی خدای من شاهده دقیقا یه هفته بعد این قضیه خیلی ببخشید این میگم  به من تجاوز کرد

بله شوهرم بود مَحرمم بود

ولی وقتی بدون میل و خواسته من و وحشیانه شکل گرفت

برام حکم تجاوز داشت


از اون ماجرا دو ماه گذشت


پهلوی چپم درد وحشتناکی گرفته بود

انقدر بد بود که سرکلاس جلوی بچه ها به خودم می پیچیدم

اون روز رفتم پیش متخصص داخلی

ایشون نبضم گرفتن و چندتا سوال پرسیدن و برام سنو کلیه نوشتن

قبلش گفتن یه آزمایش خون هم بده چون گفته بودم

خلاصه اون روز بعد آزمایش متوجه شدم که باردارم

وقتی رفتم اولین  سنوگرافی بچم دو ماه و شش روزش بود

2740

این آقا غرور کاذبی داره که خدا رو بنده نیست

وقتی گفتم جدا بشیم مخالفت نکرد فقط گفت به درک ولی در عمل کاری کرد که پابند زندگی بشم



نه ماه حاملگی هم با بدترین اتفاقات گذشت

و من همیشه تنها بودم  ازش خواهش می کردم شب خونه بمون من پا به ماه هستم روستاست تنهایی چه جوری خودم جایی برسونم ولی گوشش بدهکار نبود


تو یکی از همون شبا که دیروقت اومده بود خونه

رفتم سراغ کاپشنش و دیدم اونچه که نباید می‌دیدم رو

تو جیبش پایپ پیدا کردم 

وسیله ای که باهاش شیشه می کشن

دنیا رو سرم آوار شد 

گریه کردم داد زدم زار زدم 

اولش فحش کشم کرد که چرا رفتی سراغ وسایلم 

بعدش اومد خرم کنه که مال من نیست و مال دوستم هست و ...

اون شب چی کشیدیم من و بچه توی شکمم 

فقط خدا می‌دونه

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز