2737
2734

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

ماشین از روستا به شهر خیلی سخت گیر می اومد و من باید از فاصله روستای خودمون تا یه روستای دیگه رو پیاده طی می کردم تا به ایستگاه برسم، خلاصه که به هر سختی و جان کندن بود اون یک سال پیش دانشگاهی هم تموم شد بماند از روزای برفی که تا کمر تو برف گیر می کردیم و تمام لباسمون خیس میشد و... 

2731

پیس دانشگاهی رو که تموم کردم لابد خودم برای کنکور آماده می کردم ، مادربزرگ پیری داشتم که باید از مدرسه که می اومدم می رفتم کاراش می کردم و تا غروب پیشش می موندم از طرفی استرس کنکور داشتم و از طرفی بابام اجازه نمی‌داد خونه بمونم و درس بخونم می گفت باید بری یه پیرزن کمک کنی 

خلاصه هر روز با گریه می رفتم  خونه مادربزرگم 

منی که یه دختر بچه روستایی بودم و نمی‌دونستم قهوه چیه 

ولی یکی از دوستان شهری پیشنهاد داده بود که اگه میخوای بیدار بمونی و شب درس بخونی قهوه بخور منم رفتم و قهوه تهیه کردم یک ماه مونده بود به کنکور هر شب کارم شده بود قهوه دم کردن و رفتن به انباری و درس خوندن 

مزه زَهر میداد و منی که  عقلم نمی‌رسید حداقل یه چیزی بهش اضافه کنم تا شیرین بشه یا می ترسیدم اثرش کم بشه  خلاصه که شبا بیدار بودم و مشغول درس روزا خونه مادربزرگ 

روز کنکور هم رسید و باز مثل همیشه مشکل جاده و دلهره نرسیدن و ... 

به هر سختی بود سر جلسه حاضر شدم و اون سال تونستم دانشگاه فرهنگیان قبول بشم 


2740

از اونجایی که پام از روستا و شهرمون فراتر نذاشته بودم  رفتن به مرکز استان و خوابگاه و ... برام خیلی  سخت بود خلاصه که به هر شکلی بود اون چهار سال و سختی هاش هم گذشت من تو این شهر با همسرم  آشنا شدم در واقع ایشون اهل همین شهر بودن


به شدت خجالتی و گوشه گیر بودم

و واقعا ارتباط برقرار کردن برام خیلی سخت بود

به هر جان کندنی بود  به خانواده فهموندم که همچین موردی هست و پدرم به شدت مخالفت کرد

که  باید دانشگاه تموم کنی و بعد به ازدواج فکر کنی

دانشگاه هم تموم شد و پدرم باز مخالف این آقا بودن

می گفتن غریبه هستن و شناختی نداریم

که ای کاش به حرف پدرم گوش می کردم


خلاصه تو سن ۲۲ سالگی  شده بودم خانم معلم و  کلی اهالی محل بهم افتخار می کردن

رفتم همون مدرسه ای که خودم توش درس خونده بودم ولی این بار به عنوان دبیر


خلاصه که از راست و چپ از همکار گرفته تا آبدارچی و غیره پیشنهاد ازدواج میدادن

اینم بگم نه قیافه ای داشتم نه هیکلی

فقط به خاطر اینکه  سمت ما معلمی رو بهترین شغل برای دختر میدونستن و دوست داشتن عروسشون معلم باشه

از قشرهای مختلف  هم پیشنهاد ازدواج داشتم

ولی من گیر کرده بودم به همون عشق دوران دانشجویی و ول کن هم نبودم

کل خاندان جمع شدن و گفتن نکن این به دردت نمیخوره

نه تحصیلاتی داره نه کار دائمی و....

ولی مگه دل عاشق من که کر شده بود جز ندای یار چیزی میشنید؟!


خلاصه با اعتصاب غذا و گریه زاری و هر ‌چه که بلد بودم رضایت خانواده رو گرفتم

و اینم بگم که چندین و چندبار پدرم ردشون کرد و باز با اصرار و واسطه انداختن

پدرم در ظاهر راضی به این وصلت کردن


خلاصه که من با این آقا نامزد شدم

ایشون برقکار بودن ، کل دوران نامزدی ما از هم دور بودیم و ایشون مشغول کار و مثلا پس انداز بودن

نزدیک عروسی که شدیم به آقا گفتم دیگه بیاین تا کارها رو با هم پیش ببریم ولی ایشون بهانه آوردن که من کارم زیاده و نمی‌رسم

اینم بگم که از چند ماه قبلش کارتی که توش وام ازدواج ایشون بود  به دست من سپرده شده بود


منم پیش خودم گفتم پول که هست  فعلا مقداری به عنوان بیعانه به آرایشگاه و نوازنده و تشریفات و... میدم تا بعد ایشون تشریف بیارن

داشتیممیخوندیم افلاین شدی که

سعی میکنم اگر نظرو راهنمایی که میکنم اول کل تایپیک رو بخونم وطبق شرایط استاتربعدا نظر بدم پس ممنون میشم اگر نظری تو تاپیکم دادین کل تاپیکارو بخونید و ازشرایطم آگاه باشیدبعدا نظر بدین اینجوری همو با حرفامون اذیت نمیکنیم🌺🪻🌺🌷
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز