من با یکی تقریبا نامزد هستم و تو مرحله اشنایی هستیم دختر آخر خونه هستم و پدر هم ندارم به خاطر شرایطم با کسی ک دارم آشنا میشم میرم میگردم یه روز با دوستاش یه روز با خانواده اون و تقریبا فقط ساعت خواب رو خونه خودمون هستم چون سرکارم و از اونجا هم میرم با اون وقت میگذرونم هربار ک میرم باهاش بیرون و کلی میخندم خوش میگذره میام میبینم مادرم مریض شده فشارش رفته بالا یا هر مریضی دیگه بی‌حالی دیگه کلا خوشی هام زهرمارم میشه چون مادرم تنها میمونه اینجوری میشه خونه آشنا اینا گاهی می‌ره ولی همیشه نمیتونه به من به شدت توفکر اینم ک بعد ازدواجم مادرم چطور میخواد زندگی کنه شب رو تنها بمونه این فکرت دیوونم می‌کنه چیکار کنم
اگر براتون مقدوره با هم زندگی کنید.یا طبقه بالا و پایین
خونه نزدیک مادرت بگیر
منم همش فکرم همینه
شرایط سختیه واقعا 🫠
نمی دونم
من اگه جات بودم سعی می‌کردم تعادل برقرار کنم
تک فرزندی؟
سلام.... توخونه یه سرگرمی برای مامانت ایجادکن که مشغول شه
این قانون طبیعته عزیزم نمیتونی که همیشه بمونی بعد ازدواجت فوقش چند روز میاد خونه یکی از بچه ها حال و هواش عوض میشه
شايد نگران هست ك مدت طولاني باهاش ميري بيرون
خب بايد همه تون بعد ازدواج مراقب باشيد
از الان شروع كن و بقيه بچه ها رو درگير كن بيان پيش مامانت هر شب يكي دو ساعت
نمیشه ازدواج کنی همسرت رو بیاری خونه مادرت یا مادرتو ببری با خودت.خاهر نداری؟
یوقتایی هم بگو بیاد تو خونه مادرت پیشت بمونه که مادرم اینهمه تنهایی نکشه....اینطوری تو رابطش با مادرت هم اخلاقای بدش دستت میاد اگه مشکل داشته باشه
اخه چطوری برقرار کنم اوایل آشناییم هست و واقعا ازم انتظار داره کنارش باشم پیش خانوادش باشم پیش خودش باشم به من هم واقعا خوش میگذره و دوس دارم باهاش وقت بگذرونیم ولی مادرم تنها میمونه و میام میبینم حالش بد شده فشارش رفته بالا یا پاشده از تنهایی رفته خونه همسایه و.....حالم بد میشه امروز بیرون بودم کلی خوش گذشت برگشتم دیدم فشارش باز رفته بالا زهرمارم شد کارم شده دکتر بردن بعد هر خوشیم کوفتم میشه
چقدر سخت هست تنهایی اونم تو سن بالا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
