رفته بودیم با فامیل تو طبیعت
یک زوج باهامون بودن تو فامیل که تازه نامزد بودن
بعد مدام کنار هم بودن اون دوتا
سر نهار این دوتا یکم فاصله داشتن با هم حرف میزدن
بعد چند بار صداشون کردن هی میگفتن الان میایم
غذا داشت سرد میشد اومدن سر سفره بعد پسره جا نبود نشست کنار شوهرم بعد شوهرم آروم به پسره(خواهرزاده بزرگ شوهرمه) گفت بابا بیا دیگه غذا سرد شد اوایله تو فازی نیای تا پنجاه سال دیگه زنت وراجی کنه خسته نمیشه که زن ها ارزش ندارن غذات بخاطرشان سرد بشه الان جوگیر شدی نامزدت مختو زده این زن ها از وراجی خسته نمیشن هیچ وقت سال دیگه این موقع به غلط کردن میافتی که ازدواج کردی میگی کاش عالم و آدمو ببینیم زنمو نبینم
من نزدیکشان بودم شنیدم خیلی بهم برخورد
ولی حوصله دعوا باهاش نداشتم