ما و برادر شوهر مجردم شهر غریب زندگی میکنیم..اوایل با هم زندگی میکردیم..خیییلی کاراشو حرفاش رو مخم بود اعصاب دیگه برام نمونده بود..نزدیک دو سال باهام بودیم
مردمو زنده شدم تا الان ک ی ۶ ۷ ماهی میشه جدا کرده
انوقتم ک باهامون بودم با شهرمون ک ی ۹ ساعتی تو راهیم__باهامون میومد.و من کلی اذیت میشم.خیلی چرتو پرت میگه..از اوناست ک فقط حرفه و عملی در کار نیست..غرور بیجا داره..خیلی خامه کلن...۲۹ سالشه
ک دفعه اخرم ک ۳ ماه پیش رفتیم سر زنی تو شهرمون و باهامون امد و کلی بازم چرتو پرت میگفت تو ماشین
تعمیرکار ماشینه..البته کارگره
هی گفت ماشینت خراب شد پیش من نیارش..استادم کفته واسه پرستیژ خودت خوب نیست هر وقت ماشین مدل بالا تعمیر میکنی نباید دیگه پژو تعمیر کنی
در صورتی ک میاد ماشینمونو میبره ازش استفاده میکنه
خلاصه بچگم خیلی بچس..
تو ماشین گاهی نفخ میزنه🤕🤕🤕
خلاصه بگذریم ب شوهرم کفتم ک دفعه دیگه داداشت میخاست بیاد باهامون..من نمیام ..از خیلی قبلترم گفتمش
حالا زنگ زده خاستین برین منم میام باهاتون
منم شوهرمو گفتم شما دو تا برین..من خودم با اتوبوس میام..با اتوبوس راحتترم ..چون خیلی عذاب کشیدم وقتی باهامون زندکی میکرد..ی جورایی ببینمش حالم بد میشه..معذبم هستم
ولی شوهزم خصلتش اینجوره.میگه هر چی باشه کنار بیا و تحمل کن..با اینکه میدونه چقدر عذاب کشیدم و حقم ب من میده
اینم بگم دو بچه ۵ و ۳ سال دارم ک تو مسیر بیشتر دراز میکشن میخابن
و من تا همین الانم ب شوهرم گفتم نمیام و یکشنبه میخاد حرکت کنه
خلاصه ک حق دارم بگم نمیام یا باهامون نیاد؟🤕🤕🤕