دوستان من با خانواده همسرم رفت و آمد ندارم
داستان طولانیه بخاطر اذیت هوایی که کردن و میومدم کلی خودخورب میکردم و بعد با همسرم دعوام میشد
بی احترامی هایی که کردن و حرف هایی که زدند
آخرین بار هم برای مادر شوهرم سوغاتی خریدم مثل آشغال باهاش رفتار کرد
گفت وای دخترم رفته بود ترکیه برام یک چمدون سوغاتی آورده بود این دیگه چیه
خلاصه سنشون زیاده میترسم فوت کنند و تو دل همسرم بمونه به نظرتون الان دارن میان نزدیک ما من باهاش رفت و آمد رو شروع کنم
مادرش ۷۰ سالشه پدرش ۸۵