خلاصه خانواده دلشاد نامی عرب تو اون مجلس بودن که پارسال هم به واسطه کسایی ازم خاستگاری کردن و منم فمنیست فمنیست😂 من خودم رد کردم و نمیدونم چیشد خودشونم کشیدن کنار و من خیالم راحت شد
یه روزی پدرم اومد گفت که پنجشنبه این هفته خاستگاریه منم گفتن میان میگم تهش نه
( بعد ها شوهرم گفت که برادرش بدون اینکه بهش بگه مراسم خاستگاریو چیده پدرمم بدون اینکه به من بگه چون نه من شوهرمیخواستم نه اون زن😐😂)
مراسم اول خاستگاری با بی میلیه شدید لباس خونگیامو پوشبدم و اصلا به خودم نرسیدم دامادم همین طور مادرش عرب درشت هیکلی هستش حسابی ترسناک و به زور فارسی حرف میزد اقا مارو گفتن برید اتاق حرف بزنید ماهم رفتیمو یک کلام هم رد بدل نشد منم فقط دماغم از چادر بیرون بود😂 دیگه خلاصه بگم اقا داماد خوشش اومده بود و این ماجرا گذشت