الان پنج شش سالی هست هیچ حرفی برا گفتن نداریم،طلاق عاطفی داریم،هیچ توجهی به هیچ نیازی از من نداره،منم واقعا دیگه علاقه ای بش ندارم،چند باز پیش اومده نصفه شبا یهو غیب میشه ،ممکنه با کسی هم در ارتباط باشه،حق طلاق ندارم ،دو تا هم بچه دارم ،چه باید کرد ؟حاضر هم نیست بچه ها ا بم بده میگه همینجوزی زندگی کنیم ،ولی من واقعا کلافه،افسرده و خسته ام ازش،،دلم عشق،بغل ،بوس و با هم خوش گذروندن. میخواد ،تباه شد سالهای جوونی عمرم ،شما بودید چه میکردید؟۰
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
نه بش چند بار گفتم میگه همین وضعی باشیم زیر یه سقف بچه ها آسیب نبینن ،،نمیدونم این بی مهری هارا دیدن خودش آسیب زا نیست ؟؟!میگه اگه دعوا میکردیم بد بود ولی تو سکوت مطلق مشکلی پیش نمیاد
بچه طلاقم خودم میسوختم و میساختم بخاطر بچه هام که در اینده به حال و روز من نیوفتن
چه خودخواه، فکر مادرتونم باید بکنین. هرکی برای سرویس دادن تا یه حدی ظرفیت داره... تا کی یه زن بخاطر بچه داشتن بسوزه. تو سوختن ساختن نمیشه عزیزم. انقد بچه طلاقا هم هستن کمبود پدر و مادر حس نمیکنن. حتما که نباید هردورو باهم در آن واحد داشت و جنگ اعصاب تحمل کرد...
مشکل مالی ندارم خودم شاغلم و مخارج بچه ها برام حله،ولی میگه همینجوری زیر یه سقف همخونه باشیم ب ...
بچه هات بزرگ میشن بالاخره ولی خودت یه زن افسرده سرخورده میشی که زندگی نکرده . بدون عشقزندگی مفت نمی ارزه خیلی سخته شوهر داشته باشی تنها باشی تنها بخوابی محبت نبینی به نظرم تو که شاغلی و نیاز مالی نداری یه فکر درست بکن یه بار زندگی میکنی یه فرصت داری فقط
چه خودخواه، فکر مادرتونم باید بکنین. هرکی برای سرویس دادن تا یه حدی ظرفیت داره... تا کی یه زن بخاطر ...
شاید حرف شما درسته ولی حداقل اون مه داشت ازدواج میکرد درست انتخاب میکرد پدرم معتاد که اوتم نیست و نمیاد پیشمون موندیم با مادربزرگ از چی بگم کجاش بگم از تعرض های جسی عموهام؟ از اذیت های مامانجون؟ از حرف و حدیث های عمم؟ از بدبختی و بیپولیم؟