۸سال
یک بچه یکسال و نیم
خیلی دوسش داشتم تا وقتی ک پسرم بدنیا اومد بعدش نمیتونم افسردگی پس از زایمان بود چی بود اون هم مدام میگفت مادری ک شیر نده مادر نیست حرفاش تو ذهنمه بعد هم ۴ ماه از هم دور بودیم بعد اون چهار ماه هم دوماه هفته ای یک شب هم رو میدیدیم دیگ کلا سرذ شدم
توهم میگفتی این چه حرفیه...شیر سینموندادم،شیر دستامو که دادم. .بگو شیر خشک دادن سخت تر از شیر خودته.شب وقتی بچه گریه میکنه. همینطوردرازکش سینتو در میاری جا میکنی تو دهن بچه خودتم چشاتو میبندی میخابی...ولی اگه بچه شیر خشکی باشه باید بلند شی اگه شیشه شیر شسته نباشه بشوری،حتما باید آب‌جوش سرد شده داشته باشی.شیر خشکو گرموسردش کنی تا آماده کنی نیم ساعت طول میکشه..تازه اگه آب‌جوش سرد شده باشه ،اگه نباشه و آخرشب فراموش کردی که واویلا...حالا تو شدی مادر ،منم شدم نامادری.....عجب!!!!!!
حالا که به غلط کردن افتاده تو هم کوتاه بیا وزندگیتو بساز ،به بچت فکر کن بخدا بعد طلاق آواره میشن...اگه با خودت ببری ،بی پدر میشه...اگه بزاری بری بی مادر میشه ..بخاطر بچت دوباره زندگیتو بساز..به خوبیهاش واینکه پدر بچته فکر کن ودلتو گرم کن...طلاق آسون نیست اونم با یک بچه....بیشتر فکرکن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
