2733
2739
عنوان

بیاین بازی😂🤌

102 بازدید | 15 پست

بچها ادامه این متن رو از زبون خودتون بنویسین😂 باحاله دیگه بیاین ببینیم کی بهتر مینویسه 

راستی هر روز تو کانالم از این چالشا میزارم  دوست داشتین عضو شین شرکت کنین 

https://eitaa.com/Baboone_roomy

 

اینم متن❤️❤️👇🏻👇🏻👇🏻

باریستا ها چطوری انقدر ماهرانه روی لته آرت میزنن؟

به نظرم واقعا کار سختیه!

خودم بار ها و بار ها تلاش کردم ولی نتونستم.

مخلوط کردن دوتا مایع به صورتی که مایع غلیظ تر روی اون یکی طرح بندازه واقعا سخته؛ ولی خب هر کاری تم...

دستش را چند بار روی میز کوبید!

_حواست با منه؟؟ یا دارم با دیوار حرف میزنم!؟

صدامو صاف کردم:

+نه اتفاقا داشتم گوش میکردم. موافقم. صد درصد موافقم..

چند ثانیه مات به چشمانم خیره شد

لب هایش لرزید

اشک در چشمانش حلقه زد! با صدایی لرزان گفت:

_واقعا خاک بر سر من که یک سال عمرم رو پای تو گذاشتم! که موافقی اره؟ خدا لعنتت کنه!

با حرص کیفش را چنگ زد و از کافه خارج شد..

مات و مبهوت به صندلی خالی خیره شدم... 

مگه من چی گفتم؟ فقط حرفش را تایید کردم!

حرفش را تایید کردم؟

مگه اون چی گفته بود که با تایید من اینهمه یه هم ریخت!؟

https://eitaa.com/Baboone_roomy


دنیا پر از احمقاییه که ادعا فهیم بودن دارن... با کمال احترام برای کسی که توهین کنه هیچ احترامی قائل نیستم... اگر با نظرم مخالفی نه منو ناراحت کن نه خودتو...🕸️

با بی حوصلگی و کمی ترس از خانه خارج شدم

 نکنه که پیشنهاد چیزی بود؟ نکنه به ضررم تموم شه؟ نکنه...

وای بس کن دنیا (شخص اصلی) همین حرف زدن با خودم بود که منو به این روز انداخت

به سمت پیشخوان کافه حرکت کردم . پسری که باریستا بود رو دیدم خیلی چیزها پشت سرش شنیده بودم بعضی میگفتن معتداده میگفتن دزد و اینجور چیزا حتی پدرم ، وای باز یاد پدرم افتادم مگه چی گفته بود که باهاش موافقت کردم؟خوب ولش کن دیگه اه . من هروقت که وارد کافه میشدم چشمم به سمت اون می‌رفت کیو گول میزنم من عاشقش بودم اما عشق یه طرفه معنا نداره؟ از فکرش زدم بیرون سفارش کاپوچینو دادم و رفتم سرکار که داشت دیرم میشد . ((مایل به پارت دو))

با بی حوصلگی و کمی ترس از خانه خارج شدم  نکنه که پیشنهاد چیزی بود؟ نکنه به ضررم تموم شه؟ نکنه. ...

عااالی خیلی خوشم اومد😍♥️ 

میزارمش تو کانالم♥️❤️ 

اگه دوست داشتین بازم ادامه بدین خیلی خوب بود❤️

دنیا پر از احمقاییه که ادعا فهیم بودن دارن... با کمال احترام برای کسی که توهین کنه هیچ احترامی قائل نیستم... اگر با نظرم مخالفی نه منو ناراحت کن نه خودتو...🕸️

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

با بی حوصلگی و کمی ترس از خانه خارج شدم  نکنه که پیشنهاد چیزی بود؟ نکنه به ضررم تموم شه؟ نکنه. ...

رسیدم دفتر کارم کلید رو توی در انداختم و در رو باز کردم با چیزی که دیدم شوک شدم . پدرم اونجا بود وای من احمق رو ببین آخه چرا براش کلید زاپاس گرفتم؟ همه جارو بهم زده بود کلی واسه اینجا زحمت کشیده بودم . بلند گفتم:((بابا اینجا چیکار می‌کنی؟)) فریاد کشید:(( وقتی اونطور به باریستا نگاه می‌کنی دیگه پدری نداری!محض اطلاعتون ببین که از کافه بیرون رفتم یا نه!)) وای دریا چه غلطی کردی! ((بابا اصلا اونطور که فکر میک...)) وسط حرفم پرید و گفت:((بابا بیخیال خودت گفتی موافقم صد درصد موافقم !)) سوال های زیادی تو ذهنم می پیچید پرسیدم ((میشه بیشتر توضیح بدی؟)) ((وای احمق خودتو نزن کوچه علی چپ بهت گفتم امید((باریستای کافه)) اومده بود واسه خواستگاری شما کلی از کارایی که کرده گفتم موافق بودنتون هیچ با اون چشای بزرگت بهش نگاه کردنت رو هم باید گردن بگیرم .)) تازه فهمیدم چه غلطی کرده بودم دنیا رو سرم خراب شد یهو سرم درد گرفت بدنم داغ کرد و چشم هام سیاهی رفت وقتی چشمام رو باز کردم زیر سرم بودم

2731
نیلو جون پارت پارت می‌ذارم 

بزار عزیزم خیلی هم عالی😍♥️ 

اگه دوست داشتی عضو کانالم هم بشو😁😀♥️

دنیا پر از احمقاییه که ادعا فهیم بودن دارن... با کمال احترام برای کسی که توهین کنه هیچ احترامی قائل نیستم... اگر با نظرم مخالفی نه منو ناراحت کن نه خودتو...🕸️
رسیدم دفتر کارم کلید رو توی در انداختم و در رو باز کردم با چیزی که دیدم شوک شدم . پدرم اونجا بود وای ...

به به داره خوشم میاد😀😀❤️😍

دنیا پر از احمقاییه که ادعا فهیم بودن دارن... با کمال احترام برای کسی که توهین کنه هیچ احترامی قائل نیستم... اگر با نظرم مخالفی نه منو ناراحت کن نه خودتو...🕸️
2738

پرستاری بالای سرم بود بهش گفتم . پدرم کجاست؟ . گفت . اون آقا با کت قهوه ای؟ . گفتم بله . گفت منتقل شدن بخش آی سی یو. بدنم گر گرفت هرچی که بود اون پدرم بود کپ کرده بودم بی اختیار اشک هام ریخت . البته که اون قلب باتری دار داشت . وای حالا باید چه خاکی تو سرم بریزم؟ بعد فوت مادرم حال جفتمون بهم ریخت . به پرستار گفتم . میشه سرم رو بکنید تموم شده؟ سرم رو از بدنم خارج کرد با راهنمایی های منشی رفتم بخش آی سی یو پدرم رو از پشت شیشه دیدم از دکتر پرسیدم حالش چطوره؟ تیکه تیکه  گفت امیدی نیست ولی ماهمه تلاشمون رو میکنیم . آروم آروم و با گریه رفتم روی صندلی بیمارستان دوستم سارا که برای آزمایش خون اومده بود رو دیدم اومد بدون معطلی کنارم نشست بغلم کرد همه چیز رو بهش توضیح دادم واقعا آغوش گرمش همیشه آرومم میکرد مثل مادر همیشه مراقبم بود . رفت بیرون تا از کافه کروسان و کاپوچینو بگیره وقتی وارد شد پشت سرش امید رو هم دیدم . از نظر سارا و خانواده اش امید خیلی هم سر به راهه . و البته واقعا هم بود همه برای مادر و پدرش و کارهایی که کردن اونرو بد می شمارند 

جفتشون اومدن کنارم کلی باهام حرف زدن . خلاصه آروم شدم نگاهم به ساعت افتاد ساعت ۱ نیمه شب بود . چشمام داشت به خواب می افتاد که صدای دکتر تنم رو لرزوند . همراه آقای هاشمی ؟ فامیلی دنیا و پدرش . همراه من امید و سارا هم بلند شدن . بله چیزی شده. ؟ دکتر : شما بشینید ((با اشاره به امید و سارا گفت : شما تشریف بیارید!)) 

پرستاری بالای سرم بود بهش گفتم . پدرم کجاست؟ . گفت . اون آقا با کت قهوه ای؟ . گفتم بله . گفت منتقل ش ...

من موندم و خدای خودم ، با هزار تا دعایی که کردم . وقتی امید و سارا برگشتن از صورتشون معلوم بود اتفاق بدی افتاده سارا گفت دنیا جان عزیزم خیلی برات متاسفم و به گریه افتاد و به سمت سرویس بهداشتی رفت . با اشک به امید نگاه کردم کلاهش رو برداشت و گفت دکتر ها همه تلاش هاشون رو کردن ولی... امیدوارم که غم آخرت باشه با این حرفش کلی اشک ریختم ای کاش هیچوقت تمرکزم رو موقع حرف زدن باهاش از دست نمیدادم ای کاش امید خواستگار من نبود ای کاش ای کاش... کلی گریه کردم تا آروم شدم امید همه هزینه هارو حساب کرد و من و سارا رو به خونه ی من برد. تو بغل سارا خوابم برد که ساعت ۷ صبح باهام تماس گرفتن .  گفتن که از طرف سردخونه هستن رفتیم بدن بی جون پدرم رو خاک کردیم کسی رو دعوت نکردم بجاش پول رو به خیریه دادم

۲ ماه بعد

من موندم و خدای خودم ، با هزار تا دعایی که کردم . وقتی امید و سارا برگشتن از صورتشون معلوم بود اتفاق ...

بیست روز از چهلم پدرم می‌گذشت وای خدای من همه چیز از یه لته شروع شد 

خیلی بهش فکر نمی‌کردم من دیگه پیش خانواده سارا بودم اون خونه خودم رو فروختم و پولش رو صرف بازسازی خونه سارا اینا کردم . خانم میانسالی که مادر سارا بود با لپ های سرخ قد کوتاه چشم های آبی خیلی قشنگ بود . من بهش میگفتم بی بی 

پدر سارا طلاق گرفته بود . سارا خواهر و برادر نداشت 

دیگه شادتر از همیشه بودم در واقع هر روز پدرم من رو کتک می‌زد و می زد می زد خوب به هر حال خدا رحمتش کنه 

زنگ خونه رو زدن امید بود با پدرش و مادرش 

قرار بود امروز بیان خواستگاری تو این چهل روز امید خودش رو برای همه ثابت کرده بود دیگه کسی پشت سرش حرف نمی‌زد برعکس همه بهش خوب میگفتن 

دیگه مشکلی نداشت لباس مجلسی که دیروز با بی بی گرفته بودم رو پوشیدم موهام رو زیر شالم قایم کردم

شال نگین دار گل بهی با پیراهن صورتی و جوراب شلواری سفید واقعا زیبا شده بودم دستبند و انگشترم رو انداختم امید با خانواده اش وارد شدن 

من تو آشپز خونه بودم صدام کردن : عروس خانوم چای رو بیار ! 

بیست روز از چهلم پدرم می‌گذشت وای خدای من همه چیز از یه لته شروع شد  خیلی بهش فکر نمی‌کردم من ...

چای رو پخش کردم پذیرایی کردم با امید حرف زدیم شرط و شروط هارو گذاشتیم مثل اینکه پدر و مادرش چک برگشتی داشتن و بخاطر همین بوده که زندان بودن مجلس تموم شد و رفتن همه چی عالی بود قرار برای خرید گذاشتن بیخیال یعنی واقعاعروس شدم خیلی خوشحال بودم و دل تو دلم نبود زودتر برسیم روزی که قراره بریم خرید 

۴ روز بعد

صبح زود بلندشدم و لباس پوشیدم سریع صبحونه خوردم امید و مادرش با ماشین امید اومده بودن دنبال منو بی بی رفتیم خرید و لباس سفیدی که انتهاش گل‌های صورتی کم رنگ داشت خریدم حلقه های ست هم گرفتیم وقتی رفتیم وقت محضر بگیریم به امید گفتم دلم برای مادر و پدرم تنگه .  میشه بریم بهشت زهرا؟ گفت حتما عزیز دلم . ذوق مرگ شده بودم رفتیم سر خاک پدر مادرم فاتحه خوندیم و تاریخ عقد هفته بعد شد تا هفته بعد هزار بار مردم و زنده شدم هم خوشحال بودم هم استرس داشتم کلی با امید تلفنی حرف میزدم و می‌خندیدم چشم به هم زدم خودم رو تو آینه سفره عقد دیدم

چای رو پخش کردم پذیرایی کردم با امید حرف زدیم شرط و شروط هارو گذاشتیم مثل اینکه پدر و مادرش چک برگشت ...

عاقد گفت عروس خانم آیا بنده وکیلم؟ بی بی گفت عروس رفته گل بچینه 

برای بار دوم عرض می کنم عروس خانم آیا بنده وکیلم؟ صدای مادر امید بود عروس رفته با مجردی خداحافظی کنه

برای بار سوم عرض میکنم عروس خانم آیا بنده وکیلم؟ این بار من گفتم با اجازه بزرگترها و پدر و مادر خدا بیامرزم بله صدای کل و دست سالن رو پر کرد آقایون بیرون رفتن امید شالم رو برداشت و گفت رز سفید من ! و لبم رو بوسید هربار به من نگاه میکرد قند تو دلم آب میشد البته که وضع خوبی داشتن و ۷۷ سکه مهرم کردن

عاقد گفت عروس خانم آیا بنده وکیلم؟ بی بی گفت عروس رفته گل بچینه  برای بار دوم عرض می کنم عروس ...

همونجا تالار عروسی هم داشت و فردای اون روز صبح زود رفتم آرایشگاه و لباس عروسم رو پوشیدم امید دنبالم اومد و مثل همیشه کلی قربون صدقه ام رفت . رفتیم سمت تالار عروسی مفصلی برام گرفته بودن همه جهاز و خونه رو هم پرداخت کردن بعد عروسی با بی بی و سارا خداحافظی کردم خیلی ناراحت بودم که دیر به دیر می بینمشون اما امید سوپرایزم کرد واحد بغلی خونه بی بی شده بود خونه ما خوشحال شدم و کلی از امید تشکر کردم 

همونجا تالار عروسی هم داشت و فردای اون روز صبح زود رفتم آرایشگاه و لباس عروسم رو پوشیدم امید دنبالم ...

اولین شب ازدواجم با امید عالی بود و اصلا سختی نداشت 

۶ سال بعد 

با کمر درد از خواب بلند شدم امید رو کنار تلفن دیدم گفت بله بله حتما تشریف میاریم . 

وقتی قطع کرد پرسیدم کی بود گفت سارا اینا بودن زنگ زد گفت امشب تولد دارا بیاید 

دارا پسر ۳ ساله اش بود اونم با حمید ازدواج کرده بود و خوشبخت شده بود

صدای نفس دخترم رو شنیدم که از اتاقش بدو بدو اومد تو بغلم گفت آخ جون امشب میریم خونه خاله؟ امید گفت آره دخترم فقط آروم برو بغل مامانی می‌دونی که مامان نی نی داره؟ دخترم گفت باشه بابایی ببخشید 

لباس های نفس رو پوشوندم و خودمم هم آرایش کردم و لباسم رو پوشیدم رفتیم خونه سارا بی بی هم اونجا بود کلی خوش گذروندیم 

همه چی از یه لاته شروع شد....

پایان

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز