با یکی آشنا شدم ۴ سال با هم بودیم و قصد ازدواج بود خانواده ها خبر داشتن ادامه پیدا نکرد از طرفش
حالا پدر مادرم اصرار میکنن به خواستگار هام فکر کنم و برم باهاشون صحبت کنم منم اصلا نمیتونم به غیر اون به کس دیگه فکر کنم، تنها راه حلم این بود قرص های روانپزشک رو یکجا بخورم راحت شم دیگه نمیکشم دیگه نمیتونم من فقط اونو میخوام همین
تو خونه مون هررروز دعوا و زخم زبونه بهم
مطمئن باش ۸۰ سالت بشه اینروزا رو فراموش میکنی
من 5 سال تو رابطه بودم
خیانت کرد خواست جلومو بگیره ولی رفتم
الانم برگشته به همونی که باهاش بهم خیانت کرد
قلبم میسوزه وقتیکه بهش فکرمیکنم.. نه مه توصیف کنما واقعا بطور فیزیکی قلبم حالت سوختگی و سوزش میگیره
خب اون تو رو نمیخواد
به زور که نمیشه
میخوای خودتو برا کسی که نمیخوادت بکشی؟!!
از این عشقا زیاد بوده نه اولین نفری نه آخرین نفر
مطمئن چن سال دیگه یادت نمیاد اسم این چی بوده
چرا رفت ؟
