من وقتی 17سالم بود کمک بابابزرگم توی باغ خرما جم میکردیم بعدش بابابزرگم چندتا کمکی پسر اورده بود اشنا بودن بس قضا یکی از همون پسرا ازمن خوشش میومد هی پارتی بازی خرما میورد بهم میداد ایقد میرفت میومد ک منم ازش خوشم اومد وقتی ک عصر میشد همه میرفتن خونه من ب بهونه جم کردن کارتونا طولش میدادم تا بریم دوتایی یه گوش بشینیم حرف بزنیم چقد شبا یواشکی از خونه میزدم بیرون میگفت بیا برات خوراکی خریدم اما ب بهونه خوراکی میخاست منو ببینه و الا همون پسر نامزدمه عقد کردیم😋🙈
وایییی خیلی جالب و رومانتیک بود انشالله خوشبخت بشین🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍😍
چه قشنگ حالا چیکارس شادوماد؟
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
