بچه ها ما دوازده ساله ازدواج کردیم و قبلشم سه سال دوست بودیم.
یه دختر ۶ساله دارم و شوهرم ویژگی های اینه که ساعت کاریش خیلی زیاده و وقتی میاد خونه خودش میگه من مشکلاتمو با خودم نمیارم اما واقعا عصبیه و یک ب دو نرسیده قاطی میکنه
چه تو صحبت با من چه تو صحبت با دخترم. البته همیشه اینجوری نیست گاهی دخترمونو نگه میداره من برا خودم باشم یا میبرتش پارک ولی اکثرا خسته و بی حوصله و عصبیه.
خونه و ماشین از خودمون داریم و وضع مالیمون بد نیست و منم سرکار میرم.
رابطه ما از اول تا الان زندگی خیلی دچار چالش های مختلف شده...خیلی احتراما بینمون شکسته شده که دیگه مثل روز اول نمیشه
الان تو بهترین حالتمون فقط کارای عادی زندگی رو میکنیم و کنار هم برای دخترمون بیشتر تلاش میکنیم..... از لحاظ احساسی خیلی به هم بی علاقه شدیم هر چند رابطه ج.ن.س.ی مون مرتب هفته ای یه بار حتما هست و کیفیتش هم خوبه اما غیرررابطه حن..سی هیچ مراوده عاطفی ای با هم نداریم.دنیاهامون کلن جداست...من خیلی واقع نگرم او خیلی فانتزی فکر میکنه.جدیدا گیر داده که بچه دوم بیاریم و همش از خوبیای بچه دوم میگه و .... میگه تنها چیزی که ازت میخوام همینه...منم چون اعتماد به نفسم خیلی کمه شاید برای اینکه به چشمش بیام نه نگفتم اما هر چی پیش خودم فکر میکنم واقعا حاضر نیستم این مشکلات مون رو یا مشکلات بچه قاطی شده ببینم و به جایی برسم که پشیمون بشم و راهی نداشته باشم.