مامانم تصمیم داره وسط امتحانای خرداد ماهم بره سفر
منم واقعا واسه این امتحانات اضطراب دارم چون تاثیر مستقیم توی کنکور دارن
از اول امسال هم واقعا تجربه های تلخی از جمله مریضی و اختلاف رو داشتم روحیم حساس شده واقعا به وجود مامانم در کنارم تو این ایام نیازمند بودم حالا پاشو کرده تو یه کفش میخوام برم و منکه خبر ندارم بعد کنکور میتونم برم و اینا
ازش همیشه دلگیر بودم چون یکجوری رفتار میکنه انگار من چقدر اذیتش می کنم پشت تلفن میگه ای کاش زودتر این کنکورش رو بده راحت بشیم یا وقتی به خاطر درس من سفری چیزی با خانواده نمی ریم یکجوری رفتار می کمه انگار چقدر بیچارس که باید به خاطر من بشینه تو خونه
برام سئواله چرا صبر نکرد؟ اونم وقتی میخواد یه سفر ۴۰ روزه بره و از شرایط ناجور روحیم خبر داره
و میدونه چقدر درس برام مهمه
منم چندوقته باهاش بد رفتار می کنم خیلی سردم
و یهو قاطی می کنم داد می زنم دیروز روی میزم دوتا کلوچه گذاشته بود لهشون کردم انداختمشون سطل آشغال چون می خواستم برم بیرون کارتش رو نگذاشته بود برام البته از قصد نبود اونطور که خودش میگه
گاهی به خودم حق میدم که عصبانی باشم چون کاملا پنهانی بدون اینکه حتی بابام بدونه کاراشو اوکی کرده بابامم خیلی از دستش ناراحته چون دوست داشت با هم برن این سفرو
تروخدا بدون حرفای کلیشه ای که مامانته و این حرفا راهنماییم کنین خیلی عصبانی و ناراحتم موندم با یه خواهر کوچیکم تر از خودم و بابام که هیچی از بچه داری نمیدونه چیکار کنم