تو دوران ابتدایی و بچگی همیشه تن۹ا بودم
هنرستان هم یه چند تا دوست خیالی داشتم یبار تو دستشویی باهاش حرف میزدم رفته بودن به دفتر گفته بودن دو نفر تو دستشویی همجنس بازی میکنند
خواهرم مادرم پدرم همه فامیل ازم متنفرن عروسی و مراسم حتی عید منو میزارن تو خونه خودشون میرن
از خیلی وقت پیش چشم سومم باز بوده کم کم به دنیای غرق دنیای ماورایی شدم
الان دیگه زندگی واقعی داره یادم میره
۲۴ سالمه ولی نفهمیدم چجوری ب این سن رسیدم از ۱۸ ب بعد متوجه نشدم هنوز هم باورم نمیشه حس میکنم ۱۲ سالمه
چند سالی میشه تنهایی از خونه نرفتم بیرون بس زندانی شدم تو خونه
اگه خونواده سمی نیستند پس چی هستن