هر سری که عکستو میبینم هوایی میشم ...
داشتم نگاه میکردم به عکسای پنهانی ای که ازت گرفته بودیم ...من که نمیتونستم اینقدر که هر سری برمیگشتی سمتم ،دوستم تلاشکرده بود ،اونم اونموقع تو نمیشناختی دستمون باز بود ...بعد ها اینقدر نگاهت زیاد بود بهمون که همین کار کوچیکم نمیتونستیم بکنیم ...
چقدر با سن کمت مثل مردا رفتار میکردی ولی خوب متاسفانه همه اش ظاهر بود ،ظاهرت مردونه بود ولی ته اش یه بچه بودی ،یه بچه ی لجباز فاقد مردونگی
وقتی به خودم میگم تمومه ،یه نشونه از اسمتو میبینم ...بازم دیدم ...
بازم دیدم ...
بازم دیدم ...
تو از کی تا حالا اینجوری تو زندگی من اومدی !
چرا از روزی که اومدم تو این شهر ،کوچه ی کناری محل سکونتم باید هم اسم تو باشه ،مطب کناری هم اسم تو باشه ،آخه فامیلیت خیلیم روتین نیست که بگم برای اونه 🫤
حالم از اینکه اینقدر آدمای دور و برمون اینقدر به هم دیگه و به خودم و خودت ربط دارن به هم میخوره ...این همه پیچیدگی روابط خودمون و اطرافیانمون با هم رو درک نمیکنم !
تو این دانشگاه که من هم ورودی و همکلاسی خودمو به زور میبینم چرا باید هر روز تویی که فقط سال بالاییم هستی و کلاس مشترکمونم نمیای ببینم !
حالم از این همه پیچیدگی به هم میخوره