باهامون همسایه بود خواهرشوهرم دختر خالمم میشد خیلی باهم صمیمی بودیم از وقتی عروسیم شده هوامو داشت شوهرم که تاشب سر کار بود و حوصلم سر میرفت میومد پیشم باهم حرف میزدیم درد دل میکردیم غذا درست میکردیم یا من میرفتم خونه اون اما امروز دارن میرن وسایل خونشو جمع کرده برن شهره دیگه کار شوهرشو دادن اونجا بغضم گرفته شاید براتون مسخره بیاد ولی حتی نشستم گریه کردم چون اگه بره خیلی تنها میشم من هیچ دوستی نداشتم اینجا جز اون😭
آخی سخته ولی چاره ای نیس گلم
عزیزم
چه مهربونی
عزیزم
آخی درکت میکنم
نه مسخره نمیاد
آدم دلش میگیره عادت میکنی ناراحت نباش اولش سخته
هعی
درکت میکنم چون ما هم بعد چندین سال میخوایم کوچ کنیم😢
کاش خواررررر شووورررر منم می رفت
البته اون دنیا🤣
میفهمم سخته ولی کم کم عادت میکنی به این فکر کن تعطیلات میرین خونه هم چن روز میمونین
من درکت میکنم حالا مال شما میره ی شهر دیگه
منو خالم اینا همیشه همسایه بودیم از بچگی با پسرخاله هام بزرگ شدم مث داداشامن قراره این ماه برن المان همشون و تا پنج سال دیگع نمیبینمشون 🥲
منم وقتی همسایه امون داشتن اسباب کشی میکردن تا چند روز فقط گریه میکردم ولی خاصیت آدمیزاده که به همه چیز عادت میکنه
دیگه زندگی همینه گلم ...کلی آدم میاد تو زندگی آدم و میره ..ولی همیشه یکی میره و بهتر میاد به جاش
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
1 ثانیه پیش
2 ثانیه پیش
2 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
