خیلی کثافته ازش متنفرم
هردفعه میاد خونمون یه دعوایی راه میندازه میره کثافت عوضی
هی مامان بابامو پر میکنه
همینطوریشم من زندگی گندی دارم هزار تا بدبختی دارم اونم تقریبا ماهی یکبار میاد دوروز اول میگه میخنده
بعد روز سوم گندیاش شروع میشه
خاک تو سرش کنن شرمم میاد بگم اون خواهرمه ذره ای شعور نداره
خدا لعنتش کنه ۴ روز اومده بود از کارو زندگی انداختم
آخر هفته مو حروم کرد
چقدر عصبی شدمه
همش دنبال حاشیه هست فلان عروس چی گفت
خب بمنچه پشت سرم چیا میگن من واسم مهم نیست دوست ندارم درموردش حرف بزنه باهام
روز عیدم همینطوری اومد گند زد به اعصابم خدا شاهده صبح عید همینطور بحثا رو پیش کشید
میگه وقتی میاد پوزتو پر نکن که پشت سرت امور نکشه
گور باباش بخدا من ذره ای اهمیت نداره برام هرجیم میخواد بگه بگع
آخه من کی فامیل دیدم
هرچیم بگن از حسادته والا میشینن پشت سر مردم خرف میزنن چون خودشون هیچی نشدن و نیستن
اونا زیادی بیکارن ولی من بیکار نیستم وقت ندارم بشینم به این چیزا فک کنم
با یه پسری چند ساله دوسته نمباد بگیرش خب بمنچه باید سرمن خالی کته
اون راه ما رو بسته تازه طلب کارم هست
آشعال عوضی هروقت میاد خونه استرس پیگیرم میدونم یه جنگی راه میندازه
الانم وسایلمو ریخت تو حیاط جلو مامان بابامم
مامانم میگه خودش تنهاست خب بمنچه کی مجبورش کرد بره شهر غریب تنها زندگی کته
منم هزار جور مشکلات واسه خودم دارم
من کاری به کسی ندارم اون میاد هی گیر میده
میگه کوارو ببندین چراغو نصف شب باز میکنه لباسش عوض کنه میگه میخوام نخوابی
گیرمیده میگه میخوابی خب من دلم نمیخواد ریختشو نگاه کنم
بدم میاد ازش
هر وقت مامانم میگه میخواد بیاد مرخصی استرس و حال بد سراسز وجودمو میگیره
چیکار کنم بخدا خسته ام دیگه کاش راه فراری از این خونه بود