۳ ساعت فاصله داریم با شهرشون هر چند روز یبار ب بهانه دیدن بچم میان شامو ناهار منم واقعا با بچه سختمه از یطرف روزایی که خودشون نمیاد خواهرش زنگ میزنه خونه اید بیاییم خاله شوهرم دیگه خستم کردن حالا پخت و پز ب کنار فرداش خونه مثل بمب میترکه تا شب مجبورم جارو و فلان بچمم ب خواب توی محیط تاریک و اروم عادت کرده میبرمش اتاق هی میرن میان درو باز میکنن خوابید خوابید خوابیده باشه بیدارش میکنن خوابشم که بهم میریزه بیچارم میکنه تا چند روز امروز باز جمعه اس از صب ۳ بار زنگ زده مطمعنم میخاد مطمعن شه خونه ایم بیان منم جواب ندادم