دارم دیوونه میشم باردومه تاپیکشو میزنم
حق دارم ناراحت شم؟
جلو اون همیشه جوگیر میشه .
دیشب مهمونی بزرگ داشتن خونشون .
بعد غذا بعضی مهمونا داشتن میرفتن .
منم خیر سرم گفتم مهمون نوازی کنم رفتم دم در باجاریم و مهمونا رو خوشامد میگفتیم و در وپارکینگ میزدیم براشون.
یهو مادرشوهرم اومد رو کرد ب من گفت تو برو ظرفارو بشور سمانه خوشامد میگ .
جلو همه ...
بعد دم گوشم گفت سریع بشور لیوانا رو چایی ببریم .
بعدشم جاریم اصلا نیومد کمک من ظرف چهل نفرو همه رو تنهایی شستم .مادرشوهرم میبردش پیش مهمونا ازش تعریف میکرد .چون داره پزشکی میخونه انقد اینا ندیدبدیدن کارمند نداشتن چ برسه دکتر .خودشو منو داره دق میده.ک اون دکتره
خیلی کوچیک میشم خودش ک نمتونه اونم نمیزاره کمک کنه حتی بخواد برا شوهرش چای بریزه مادرش میگ خدامرگم. پا میشه بااون کمرش خودش میریزه منم حمال اون کرده
کاریم جز تاپیک زدن و درد دل نمتونم بکنم