مامانم دوباره رفته مامانشو اورده
خونه ماهم دو خوابست ، وقتی اون میاد من تختمو میدم به اون خودمم تو تخت ابجیم میخوایم ابجیمم میره اتاق مامان اینا میخوابه، دیگه تو اتاق مامان اینا حتی رو زمین ها جا نیست واسه یکی دیگه
مامان بزرگمم پارکینسون داره شبا همش توهم میزنه تا صبح بلند بلند حرف میزنه دعوا میکنه خیلیییی بلند ها اینا ذاتا تن صداشون ژنتیکی بلنده اینجور مواقع هج بلند میشه
هیچی دیگه فکر کنید حتی یک ساعت هم ساکت نشد مدام حرف میزد اگرم حرف نمیزد با نایلونی که زیرش انداخته بودیم مدام بازی میکرد صدا در می اورد ، مامانم فقط دوبار بیدار شد اومد سمتش
مامانم صبح ساعت ده داد میزد چه خبرته بیدار شو ساعت یازدهه منم با گریه گفتم از سر و صدا نتونستم بخوابم میگفت بیدار شو ببینم
خیلی نمک نشناسن اینا فک میکنن من وظیفمه این چیزا رو تحمل کنم بخدا واسه فردا درس دارم همه تنم درد میکنه ، الانم با مامانمم قهر کردم حرف نمیزنم مدام سعی میکنه با من آشتی کنه من محل نمی زارم ، نمیدونه که مامانش تا صبح حرف میزنه
