داداشم داره برای چند روز با دوستاش میره سفر
من کلا تو خانواده خیییلی محدود بودم با اینکه تو عمرم کاری نکرده بودم و از داداشمم بزرگترم(تو خانواده ما دختر حق هیییچ کاری نداره و حتی پوششم خودش نیتونه انتخاب کنه:))
مطمئمم اگر من میخواستم برم مامانم نمیزااااشت
الان میخوام به مامانم بگم اگر منم میخواستم برم همینطور واسم وسایلامو جمع میکردی و هیچی نمیگفنی
میدونم بحثمون میشه😁ولی اینقدر تو این موارد بهم زووووور گفته نمیتونم خوومو کنترل کنم...
بحث الکی نکن ،والا بیکاری
حتما بگو نزار تو دلت بمونه چون خودم تجربه شو دارم همش کینه و حسرت و بعد افسردگی میشه برات
نمیدونم چرا ولی اگر منم دختر داشتم دلم نمیخواست توی این دوره تنها یا بادوستاش بره سفر. 😐سعی میکردم اونقد باهاش دوست و صمیمی باشم تا خودمو مثل رفیق بدونه و همه جا باخودم باشه.
دقیقا با اینکه مامانمو دوست دارم
از ۱۳،۱۴ سالگیم اینقددددر بهم زور گفته یه کینه ای ازش دارم و هر از یه مدت بحثمون میشه بخاطر گذشته
باورت میشه سالها تو خونه حبس بودم؟🙂
الانم که دیگه حال هیچکارو ندارم
بهترین روزامو ازم گرفت...
