سلام من با مادر شوهرم و جاریم تو یه محله هستم وارد جزئیات نمیشم ولی کلا از رو با من خوبن پشت سرم هزار بد گویی کردن خب منم به شوهرم گفتم حوصله ندارم طاقت ندارم همش میگفت صبر کن الان دو سال میگذره از صبر من امسال گفتم دیگه باید بریم تهران زندگی کنیم اگه نیای تو خانوادت انتخاب کردی منم هیچ مشکلی ندارم برو بسلامت . اونم میگه میام باهات ولی خیلی بچه ننس میدونم قراره خیلی اذیتم کنن تا راحت شم از دستشون