خونه قبلی مون طبقه بالای مادرشوهر بود که همسرم ساخت الآنم گاهی میریم اونجا
یه برادرشوعرم همسایه ماست غیر پدرشوهر
ما از اونجا رفتیم جای دیگه خونه ساختیم دلیل اصلیش هم این بود که برادرشوهر و مادرشوهر خیلی اذیت میکردن
هرچند شهر پدریم بود و خونه اولمون ولی کلا مارا به چشم وسیله میدیدم تا کاری بود همسرم بود چیزی میخریدیم انگار مال همه بود حتی ماشینمونم انگار عمومی بود.
دیشب ما رفتیم جشن یکی از همسایه ها قرار شد صبح ساعت شش برگردیم
همون ساعت شش برادرشوعرم اومد صدا زد با مادرشوهر که سوییچ ماشین بدید بریم بیمارستان زنش پا به ماهه وانت داره اما گفت بده ببرمش دکتر با اینکه میدونست همسرم امروز کارش واجبه و باید برگردیم
شده من اونجا بودم دخترم مریض شده همسرم خونه نبود زنگ زدم پدرم اومد رفتیم دکتر اما این برادرشوعرم محل نداد که اره همسرت نیست من هستم و... خلاصه بخاطر همین اخلاقا اصلا دوست ندارم اونجا باشم خداروشکر راحت شدم حتی تو بازی اونقدر بچه هایش دخترم را اذیت میکنند که شب تا صبح خواب بد میبینه هرچی میگم نرو بازی هم تو کت بچه نمیره