سلام صبحتون بخیر اخر هفته خوبی داشته باشین
وای بچه ها دیشب کم بود بمیرم 😢شوهرم وقتی خوابه انقد دست و پاش سنگین میشه ، هیکلشم به نسبت من خیلی درشت تره ، من شبا دوست ندارم زیاد بهم بچسبه وقتی خوابم ، چون حس میکنم نمیتونم راحت بخوابم ، ولی شوهرم برعکس ، عین کوالا میچسبه بهم ولمم نمیکنه ، هر چی باهاش صحبت میکنم که اینکارو نکن گوش نمیده ، دیشبم یه دستش زیر گردنم بود اون یکی دستش دور بازوم ، نصف شب یهو بیدار شدم دیدم دارم خفه میشم یعنی وااااقعا نمیتونستم نفس بکشم ، از چشمامم داشت اشکم میومد ، دیدم اون دستش ک دور بازوم بود افتاده رو گردنم یه دستشم ک زیر گردنم بود ، دستاشم به هم گره زده بود من مونده بودم اون وسط ، هر چی تلاش کردم دستشو بردارم نشد ، خوابشم یه موقع هایی ک خسته باشه سنگینه ،از ترس داشتم گریه میکردم و سعی میکردم نفس بکشم که بیدار شد ، انقد ترسیده بود خودش ، عصابمم داغون شده بود هر چی میگفت چیشده هیچی نمگفتم فقط گریه میکردم 😑بلند شد برام اب اورد عصبی بودم ابو ریختم رو صورتش ، یهو زد زیر خنده گفت چیشده ، وای عصبی ترم کرده بود دوست داشتم خفش کنم ، بهش گفتم داشتم خفه میشدم بعد میگه واسه اینکه بهت نچسبم اینو میگی ، گفتم ببین دارم گریه میگنم نفسم بالا نمیومد ، بعد ک باور کرد ناراحت شده بود نشسته بود انگار من داشتم خفش میکردم ، من بچگیم یبار جایی گیر کرده بودم خودشم میدونه که اگه حس خفگی بهم دست بده ممکنه از ترس تشنج هم کنم بعد وقتی اینجوری میشم معده درد شدید میگیرم ، چون خیلی حالم بد میشه عذاب وجدان گرفته بود همینجوری نشسته بود بالاسرم از ناراحتی 😂منم تخت خوابیدم ، خیلی شب بدی بود