دیگه جونی برام نمونده
ی ادم بیشعور!
بخاطر چس تومن بمن میگ چرا دادی قرض به مادرررت!!!!!!
اونم چیی فردا صبح میزنه حساب
خیلی کمه پوله اصلا روم نمیشه بگم چقدر خیلی خیلی کم
حالم بهم میخوره از این زندگی
همش باید سرکوفت بشنوم چرا ننت اینکارو نکرد چرا بابات برات فلان کارو نکرد اونا ادم حسابت نمیکنن
هرشب سر سفرشونه اونوقت این فهم و شعورشه!
یوقت مثلا اخرین نفر میاد ماهی دو ماهی یکبار میبینیم یچیزی تو خوته مامانم نیس مثلا میگم ی کیلو گوجه بخر بیار
میاد خونه غر میزنه چرااا بمن گفتن گوجه بگیر😐
بخدا در این حد...
اتیش گرفتم ازین حرف
تا همین الان بحث و داد و بیداد...
خواستم برم ازین خرابشده واقعا نزاشت
چیکار کنم برم فردا صبح یا نه؟
به غلط کردن افتادو حتی پامو بوسید ک نکن اینطوری اشتباه کردم
ولی نمیتونم ببخشم !مغزم نمیکشه دیگه
چی بگم
راهنمایی کنید اگرم خوابیدم چند ساعت دیگه میخونم