۶ ماه ازدواج کردم یک زخم عفونی داشت ودیابت .مدام سر قند وشکر خوردن دعوا داشتیم تا اینکه یک ماه و نیم بستری شد و همراهش رفتم بیمارستان .دکترا بعش گفتن چی بخوره شروع کرد به مداوا.دکتر گفته اصلا سیگار نکشه عروقش بسته میشه تخت بغلیمون پیر بود همین مشکلو داشت به علت سیگار کشیدن زیاد عروقش بسته شد دکترا ج کردن.الان چند هفته است درگیرم هی میکشه هی ول میکنه امشب دعوای سختی کردم گفتم اگه میدونستم انقدر کل کل دارم با تو سر هرچیزی همسرت نمیشدم
گفتم دهنمو سرویس کردی۶ ماه عین بچه کوچولوها هی میگم قند نخور سیکار نکشو....گفتم مگه عقب افتاده هستی که مدام باید نصیحتت کردبسته دیگه بهم گفت برو گم شو خونه بابات منم بدون پول راه افتادم ده دقیقه بعد مدام زنگ زد غلط کردم برگرد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
از این وضع زندگی خسته شدم کاش باهاش ازدواج نمیکردمنمیدونم چی کار کنم
میدونی قبلا که ازش میگفتی من به امروزت فکر کرده بودم ولی پیش خودم میگفتم چون عاشقی عمرا حرف منو قبول کنی که بهت بگم باهاش ازدواج نکن همون موقع ها میگفتم یه روزی واسه همون بابای که ازش بدت میاومد دلت تنگ میشه حالا عیبی نداره اسنپ بگیر اگه میتونی برو خونه دوستت نذار مامانت اینا متوجه دعواتون بشن چون سرکوفت میزنن بهت بدتر داغونت میکنن ولی برنگرد خونه تا ادب بشه مرتیکه عوضی