همیشه مادربزرگام یا خاله و دایی و عمه و عمو بقیه رو دوست داشتن جز من هیچوقت نفهمیدم چه هیزم تری بهشون فروختم بقیه رو میزدن تو سرم خدایا منکه یه دختر اروم و بی حشایه بودم چرا هیچکس دوسم نداشت چرا همه ازارم دادن چرا همه دلمو شکستن اخه چرا گناه من چی بود مرگ بهتر از این زندگیه
حتی خانواده شوهرمم دوسم ندارن ددحالیکه جز احترام هیچی نداشتم
شوهرمم تا وقت گیرش میاد دنبال بهونه س واسه دعوا راه انداختن حتی براش مهم نیست از صیح تا شب من تنهام برمیگرده فیلم میبینه تا میام حرف بزنم میگه هیس اخه کی رو دارم خدایا تو این دنیا جزتو..خودت به دلم صبر بده