این فقط یه درد و دل ساده اس
پونزده سالم بود که برای فرار از خونوادم ازدواج کردم
اکا واقعا از چاله به چاه افتادم
مردی که بلد نبود محبت کنه
10 سال ازم بزرگتر بود
رابطه جنسی صفر
حتی شعور اجتماعی هم نداشت
سالهای اول به سختی سازگار شدم
بدم میومد مسواک نمیزد
بدم میومد از صدای غذا خوردنش
حتی از مدل نفس کشیدنش
حمام رفتنش
لباس پوشیدنش
ولی به خودم میگفتم انتخاب خودته یا تغییرش بده یا بسوز و بساز
نمیدونستم ادمی که 25 سال اینطوری بالا اومده
دیگه این خصوصیات تو وجودش ریشه دوونده
بارها برگشتم قهر و گفتم یا طلاق یا هیچی
این مرد مرد نیست
حداقل مثل مردایی که من دیدم نیست
بیشتر انگار من زنشم
از التماس برای رابطه جنسی دو سه دقیقه ای بدون ارگاسم
از گدایی محبت و عشق حتی بوسه و آغوش
از اینکه با انبردست باید از دهنش حرف میکشیدم متنفر بودم
اما باز هیچ راه به جایی نمیبرد
گذشت و سال 401 من مجددا از قهر سفت و سخت چندماهه به وسیله مامانم و خواهرش برگشتم خونه
یه مدت اوضاع خوب بود
اما همه چیز فقط یه فیلم بود
تا من راضی بشم و باردار بشم
مامانم همیشه این مدلی من و کنترل میکرد
با استفاده از وجدانم
به شوهرمم یاد داد
گفت یه مدت باب دل گلی باش
بعد حامله اش کن
اون دیگه بخاطر بچه اتون الکی قهر نمیکنه بیاد چون میترسه مثل من بشه
بعد از بارداریم باز هم اوضاع کمی تا قسمتی خوب بود اما ماه های آخر باز افتاد روی همون روال قبل
منم واسه اینکه بگم اوضاع خیلی خوبه
به دروغ میگفتم من عاشقشم
بیشتر هم این دروغ و واسه خودم تکراز میکردم
دوست داشتم دخترم عاشق باباش باشه حداقل اون لذت ببره
اما دروغ گفتن به خودت خیلی زود میپرهو ماندگاری نداره
مثل عطرهای ارزون قیمت میمونه
دخترمون بدنیا اومد
رابطه جنسی ما حالا دیگه از قبل هم بدتر شده بود
اون سهت گیر تر و بی احساس تر و درگیر کار تر شده بود
منم ملتمس تر و گدا تر
ولی حالا بعد از شیش ماه
خیلی کم اووردم
اما دخترم به من بنده و من باید بخاطرش بیندم دهنم و بسوزم و بسازم
دردش هیچ جوره اروم نمیشه
اشتباه از من بود
درسته نباید ازدواج و راه فرارم از خونوادم قرار میدادم
درسته بین اون همه خاستگار کسی و قیول کردم که حالم از صدای نفساش هم بهم میخوره اما نمیتونم تحمل کنم
کسایی که مثل من بودن قطعا هستن
میخوام بدونم چقدر طول میکشه تا عادی شه؟
چقدر طول میکشه که نسبت به درد سر بشید
من فقط بیست سالمه
و درست وسط جهنمم
کاش زشت و بد قواره و بدصدا بودم
کاش بی هنر و بد ریخت و بی شعور بودم
حداقل میگفتم این دلیلشه
باید این درست بشه تا بقیه چیزها درست بشن
اما نیستم
حتی میگم کاش بهم خیانت میشد
حداقل میدونستم یه مشکلی هست
یه چیزی وجود داره که من انقدر نخواستنی هستم
اما هیچ و هیچ