من بخاطر اینکه جدیدا قندش از کنترل خارج شده و انسولین باید مصرف کنه رفتم کنارش تا قندشو چک کنم و انسولین بزنم براش
بخاطر اینکه دلم سوخت
امشب یه سر رفتم پیش خانواده ام ، زنگ زده شوهرم که یه شهر دیگه اس
که زنت منو ول کرده رفته قندم افتاده الان میمیرم
شوهرم زنگزد من ، من فکر کردم حالش خیلی بده
رفتم دیدم داره با تلفن حرف میزنه از منم سرحالتره
انقد بهم فشار اومده بخدا ، گفتم بذارمش برم ، شوهرم میگه توجه نکن به حرفاش گناه داره و سنش بالاس و فلان
بهش میگیم خودت یاد بگیر انسولین بزنی مگه ما تا کیمیتونیم کنارت بمونیم
بدون اینکه نگاهکنه با هزار ادا میگه من نمیتووونم