دیشب رفتم خونه مادرشوهرم
داشتم در رب باز میکردم دستم باهاش برید یه هین کشیدم
دوتا بچه ۵ ماهه دارم
یکیشون گریه کرد منم دستم خون میومد نمیتونستم بغلش کنم
مادرشوهرم اومد بالا سرشون شروع کرد به گفتن اینکه حیف پسرم که اومده تورو گرفته یه بچه نمیتونی بزرگ کنی ببین چطوری داره گریه میکنه و...
فک کرد من از قصد نمیام بچه رو بگیرم اروم کنم
منم گفتم دستم داره خون میاد گفت خب به جهنم دست تو مهم تره یا بچه؟
منم لباسمو پوشیدم یه اسنپ گرفتم اومدم خونه
جریانو به شوهرم گفتم اونم عصبی شد زنگ زد به مادرشوهرم گفت چرا این جوری باهاش رفتار کردی چرا نصفه شب کاری کرد بیاد خونه
مادرشوهرمم گفت حقش بود زبون درازی کرد
امروزم عمه شوهرم بهم زنگ زد گفت پروانه(مادرشوهرم) از دستت خیلی عصبیه چرا باهاش این جوری حرف زدی
واقعا گیج شدم تقصیر من بود؟
خالم میگه بزرگتره نسبت فامیلی دارید توعم تنهایی با دوتا بچه بخاطر خودتم شده باهاش خوب رفتار کن