خب حالا ما به اصطلاح فریز شدیم، چه کار کنیم تا از این وضعیت بیرون بیایم؟
برای این که در زمان حال حاضر بشیم راه های مختلفی وجود داره.
در واقع اضطراب، از گفتگوی درونی منفی ما ناشی میشه.
من به اندازه کافی خوب نیستم. من شایسته این نیستم. من حتما این موقعیت جدید رو مثل قبلی ها گند میزنم. و این سلسله گفتگو تمامی ندانجام فعالیت منطقی
یک راه حل دیگه که مشاورم توصیه کرد، انجام فعالیت های منطقی و ریاضیاتی هست، تا به اجبار مغز رو به حالت منطقی ببره، مثل انجام جمع و ضرب های سخت، یا بازی های فکری.
یک فعالیت که به اجبار مدار منطقی مغز رو روشن کنه.
تصور بدترین سناریوهای ممکن
یک روش دیگه هم که یادم نیست اولین بار از کجا یاد گرفتم، این هست که بیایم بدترین سناریوهای ممکن رو تصور کنیم. چون خیلی وقت ها این فریز شدن ما ناشی از این هست که فکر می کنیم اتفاق خیلی بدی در پیش هست.
اما وقتی دیگه بدترین ها رو تصور می کنیم، اون ترس کمتر میشه. با خودمون میگیم، خیلی خب، دیگه از این بدتر که نمیشه بشه.
مثلا اگر از شروع یک پروژه جدید میترسیم، میتونیم بشینیم تصور کنیم که اون پروژه به افتضاح ترین شیوه ممکن انجام شده، بعدش رئیسمون داره سرزنشمون می کنه، آخرش توبیخمون می کنه و اصلا آخرسر اخراج میشیم. خیلی خب تهش این اخراج شدن بود.
و بعد صحنه بعدی چیه؟ آیا زندگی می ایسته، نه یک مدت غصه میخوریم، بعدش میریم سراغ پیدا کردن یک کار جدید یا نمی دونم. خلاصه از این خراب تر که دیگه نمیشه، یا اگه میشه، همین طوری ادامه میدیم و به خاک سیاه نشستن خودمون رو با بدترین چیزی که فکر می کنیم تصور می کنیم. 😀
بازم می پرسیم خب بعدش، و وقتی تا تهش رو رفتیم، می بینیم با وجود همه ترسناک بودن و اضطراب زا بودنش، ارزشش رو داره که حداقل شانسمون رو امتحان کنیم. فوقش اون بدترینه اتفاق می افته دیگه. اما عوضش ما شانسمون رو امتحان کردیم.
می دونم که اینا آسون نیست. همش تمرین میخواد. ولی کمک کننده است. چون وقتی شروعش می کنیم، و اون حالت فلج شدن و یخ زدگی بیرون میایم، می فهمیم اون قدری هم که فکر می کردیم ترسناک نبود.
ارد.