زمان کنکور من هرچی بگی اتفاق افتاد
مادرم سرطان گرفت سینش برداشت شیمی درمان می شد همراهش رفتم یه شهر دیگه
روابط بین مامان و بابام بهم ریخت تا پای طلاق رفت یک هفته قبل کنکور تو دفاتر قضایی بودم
هر شب تو خونه ما دعوا بود
جوری حرص خوردم که صورتم پوسته پوسته شد مثل بیماری خود ایمنی
خیانت دیدم کسی که قرار بود بعد کنکور عقد کنیم خیانت کرد
مشکلات مالی
افسردگی شدیدم که هنوز باهامه
کشور چند ماه درگیر همون اتفاقات بود
ولی داداشم فردا کنکور داره نذاشتن تو دلش اب تکون بخوره
از الان دکتر دکتر صداش می کنن
که می شه
از الان دیگ من نمی بینن دوستم ندارن محلم نمی دن