2733
2734
عنوان

ماجرای اشنا شدن منو نامزدم

4902 بازدید | 114 پست

23سالم بود چن ماهی میشد با رلم کات کرده بودم ی ادم عصبی زودرنج و بشدت خام و بچه بود .رفتم ی اداره ای واسه ی بابام میخاستم انجام بدم

کارمندش کارمو انجام نمیداد

هر چی توضیح میدادم انگار نه انگار

توضیحام شدن جیغ دیگ

یهو سوپر من اومد 😅

یادمه ی کت شلوار مشکی و پیرهن فک میکنم نوک مدادی یاا سرمه ای تنش بود

گف مشکلتون چیه

توضیح دادم گف حق با خانمه

چرا حل نمیکنید مشکلشونو

گف بیاید اتاق من

ایشون معاون اون اداره بودن

خودش کارامو درس کرد

و برگشت گف کلاس چندمی؟

شما رو چرا فرستاده بابات ی همچین چیزی گف

وااای اون لحظه من اینجوری😡

گفتم من ۲۳سالمه لیسانس دارم

گف لیسانس چی و ....

بعدها گف فک کردم ۱۵,۱۶سالته

خلاصه من اون فرمی ک پر کرده بودم شماره خودمو داده بودم

چن روز بعد زنگ زد فلانیم

کارتون انجام شده و اینا

من تشکر کردم

گف در رابطه با رشتتون من ی دوستی دارم هم رشته ای شماس

کتابای خوب و مرجعی داره

بچه ها جزئیات یادم نیس هر چی یادمه رو دارم مینویسم خیلی دارم فشار میارم ب مغزم همونا رو بگم

خلاصه شروع کرد پیام دادنو


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

راجب اب و هوا

درس

کار

منم خیلی احترام میذاشتم بهش ولی شیطون بودم از همون اول سر ب سرش میذاشتم

اون ۳۷سالش بود

بشدت متشخص و مبادی اداب

اصلاااااا راجب رل زدن یا ی لحظه تصور کنم این شریک زندگیم بشه هرگز فک نمیکردم بهش

اونم چیزی نمیگف

ولی پیاماش زیاد شده بود

اهل کتاب بود منم خوره کتاب

چن بار ب این بهانه ها میدیدم همو

بهم قرض میدادیم

کتابفروشی میرفتیم بعدش کافه

خلاصه چن ماه گذشت دیگ یجوری شده بود

من صب پا میشدم صب بخیرش رو گوشیم بود

شبم با شب بخیر اون میخابیدم

از زندگیش میگف

عاشق مامان باباش بود

بهم گف جدا شدم وی دختر دارم

و عکساشو میفرستاد برام منم همدردی میکردم باهاش

تا اینکه من با پدرم سرموضوعی بحثم شد

2740

دلسرد شده بودم اون تایم

دوس داشتم هیچ تکنولوژی نداشته باشم

یهو تصمیم گرفتم و سیم کارتمو شکستم

اصلا ب سروش فک نمیکردم

یعنی مث ی دوست اونم نع چندان صمیمی میدمش لازم نمیدونستم بهش خبر بدم

این تایمی ک میگم حدود ۶ماه از اشناییمون گذشته بود

البته چن روز بعدش پشیمون شدم و رفتم ی سیم کارت جدید گرفتم 😂

بازم لازم نمیدیدم بهش زنگ بزنم  شمارش رو گوشیم بود ۴۹روز گذشت

البته خودم نشمردم بعدا سروش بهم گف 😅

تا اینکه ی روز از خونه زدم بیرون سر کوچه ی ماشین دیدم  شبیه ماشین سروش

رد شدم  شیشش پایین بود بله خودش بود

اون لحظه دستو پامو گم کرده بودم

بیشتر خجالت میکشیدم یهو گمو گور شدم

گف بیا سوار شو

سوار شدم یهو منو کشید تو بغلش

قبل اون ،اون اواخر یکی دوبار ک همو دیدیم دست میدادیم ب هم واسه سلام

با 23 سال سن زن یه مرد 37 ساله با یه بچه شدی؟ چرا دوباره جامعه داره برمیگرده به دوره مادربزرگامون. همین جوری عقب عقب میریم جلو. چرا ازدواج با این اختلافای سنی مد شده دوباره. بیخود نیست مردا آنقدر دور برمیدارن خدا رو بنده نیستن. اون مرد 37 ساله ای که میاد دنبال دختر این سن. عجب! 

انقدر بدم میاد هرچی میشه هی نی نی یارو صدا میکنید. متنفرررررم. گزارش زن های همیشه در صحنه هم دلم میخواد تک تیر بزنم بهشون

من شوک شده بودم اون لحظه

گفتم چیکار میکنی و اینا

گف کجا بودی گوشیت چرا خاموشه

ی کافه خلوتی رفتیم

من براش توضیح دادم

اونم از دلتنگیاش میگف

میگف فک نمیکردم دوست دارم برام جذاب بودی ولی فک نمیکردم اسمش عشق باشه

از اختلاف سنمون گف

از مشکلاتی ک بعدا خواهیم داشت

از همه چی ....

راستش خیلی برام جذاب بود حرفاش

من قبلا رل داشتم ولی این بی تابیو تو صحبتاب هیچکدومشون حس نکردم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687