دختر دوست مادرم مثل من تازه عقد کرده. دوست مامانم تازه شوهرش فوت کرده و یه پسر داره که ازدواج کرده و همین دخترش رو داره که تازه عقد کرده. دامادش یک روز در میون میاد خونشون و اون روزایی که اونجاست، وعده های غذایی هم هست. دوست مامانم میگه دامادم منو مامان جان صدا میکنه. میگه وقتی غذا تموم میشه، میره جلوی ظرفشویی با دخترم کلی میگن و میخندن و ظرفها رو میشورن. میگه مثلا چند روز پیش یه مهمونی رفته بودن و هیچکس بلند نشده بوده کمک بده. دوست مامانم و دخترش بلند شدن که کمک بدن و میگفت دامادشون هم پا به پاشون کمک کرده.
نامزد من اینطوری نیست. خانواده نامزدم شهر دیگه هستن و نامزدم بخاطر کارش اینجا تنها توی یه خونه زندگی میکنه و در واقع یه خونه توی شهر ما داره. از وقتی عقد کردیم به مامانم میگه حاج خانم و وقتی ام میاد خونمون با تعارف میاد. مثلا مامانم بهش میگه فردا شب شام بیا و اون میاد. دو ساعت میمونه و میره. اصلا تا حالا نشده بیاد و طولانی بمونه یا اینجا بخوابه. حالا چون خانواده ی خودش شهر دیگه هستن، وقتی تعطیلی چیزی میریم اونجا، چون شهر دیگه ست مجبوریم ۲ روز یا بیشتر اونجا باشیم. وقتی میریم اونجا من خیلی معذبم. حتی واسه یه دستشویی رفتن ساده. خب خیلی فرق داره خونه خودت باشی یا جای دیگه. به نامزدم که میگم چطور تو وقتی میای خونمون زود میری و من وقتی میام توقع داری ۳ روز راحت باشم اونجا؟ اون میگه تو فرق داری. تو عروسی و من دامادم. من راحت نیستم چون خواهرت هست. حالا خواهرم چند سالشه؟ ۲۰ سالش. وقتی هم میاد اینطوری نیست که بخواد در ظرف شستن و کار کردن کمک بده. نهایت دو تا چیزای سفره رو میبره توی اشپزخونه. همسر شما چجوریه؟ پیکار باید بکنم درباره مواردی که دربارشون حرف زدم؟