دیشب من داشتم از شهری که دانشجوام میومدم شهر خودمون با بابام. جاده به شدت بارونی بود هوا هم تاریک شده بود یک و نیم ساعت به مقصدمون مونده بود کوه ریزش کرده بود خواست خدا بود به خیر گذشت خیلی بد بود.
ماشین رادیاتورش سوراخ شده بود آب میداد باید هر چند دقیقه آب میریختیم توش نامزدم پیام که نرسیدی هنوز گفتم چه اتفاقی افتاده بعد گفت الان دقیقا کجایین اسم روستا رو بهش گفتم ولی راه افتادیم خب دوباره تو روستی بعدی وایسادیم آب بریزیم تو ماشین نامزدم خیلی نگران شده بود میگفت مطمئنی چیزیت نشده تا نبینم آروم نمیشم گفتم چجوری ببینی الان گفت خب پشت سرتونم بعد اومد ازمون زد جلو چراغ میداد گفت میبینی...
اصن باورم نمیشد از سر کار بلند شده بود اومده بود ماشین خودش خراب بود ماشین داداششو گرفته بود😍
خیلیییی ذوق کردم گفتم فقط تعریف کنم خاطره بشه ببخشید اگه خستتون کردم🙈❤️