قوم و قبیله ی شوهرم ب شدت مرده پرستن بشدت..پدرجاریم فوت کرد شوهرم روز قبل از تشیع منو از،ساعت ۱۱صبح برد تا ۱۱شب..باردارم هفته۳۴..ی بچه دیگه هم دارم ..روز تشیع سرما خوردم نتونستم برم..دوباره امروز پنجشنبه اینا ی چیزی ب اسم هفته دارن..دوباره منو اجبار کرد گفت بریم..ب شدت گرمم هست..بعد دیدم شوهر خواهرش هم میخواد بیاد ..اومد من مجبور شدم بشینم عقب اون اقا رفت جلو بیشور..بخدا قسم ک بعضی موقعها پشیمون میشم از،ازدواج با شوهرم با این خاندان عتیقش..ما لر خوزستانیم..نمیدونم چقد درمورد مراسماشون شنیدین...منم فقط سلامش کرد ی کلمه هم حرف نزدم ..دوساعت توراهم باید باشیم