هر چند در حال حاضر از پسرا متنفرم و حتی نمیتونم روی خوش به کسی نشون بدم ،طفلی این وسط پسری که مشخصه بهم علاقه مند هم هست رو دو بار غیر مستقیم با حرکاتم روندم ...
اون سری که درباره ی همین شخص حرف میزدم و تا مدتها آفتابی نمیشد جلوم ،چند روز پیشم قشنگ معلوم بود میخواست بیاد حرف بزنه ،قشنگ اومد تو حلقم ولی خوب مثل اینکه شنید بازم که از پسرا متنفرم و فرار کرد با عصبانیت ...
ایشونم شده این وسط بلاتکلیف ماجرا ،واقعا پسر خوبیه ،آرومه ،بی حاشیه ست ولی مشخصه یه غمی داره ...
کاش میدونستم چیه حداقل مثل یه دوست کمکش میکردم ولی نمیتونم احساسی داشته باشم بهش ...نمیدونم شایدم یه روزی عاشقش شدم ولی الان نمیشه ،من الان با آدمای بهتر از اونی که هم تایپمن دارم آشنا میشم ...
حتی اونی که من دوستش دارمم از این میترسید ولی وقتی فهمید دوستش دارم عوض شد ...
من از اینکه پسری بفهمه دوستش دارم وحشت دارم ...
واقعا دیگه مثل چند مدت پیشم جسور نیستم ،من از تمام پسرای این سرزمین و رفتاراشون و نا متشخص بودنشون وحشت دارم