۱۷ سالههههههههه دل مادرمو خون کردن ی چشمش اشکه ی چشمش خون
فحش خار و مادر به مادرم دادن بخاطر اینکه بابامو دوست داشت هیچی نگفت
مادربزرگ بنده خدام چندیننننن ساللللللللللللللل دراز با یه شوهر بی غیرت معتاد زندگی کرد بخاطر پنج تا بچش اینجا همه زنن میدونن که چقدر درد داره ی زن بخاطر فقط بچه هاش زندگی کنه
هنوززززززز مشکل داریم ، مادربزرگ پدریه من خیلی مظلومه اصلا باید گریه کرد به زندگیش که از صبح شوهرش میرفت قهوه خونه تا ۱۲ شب ق..مار میکرد میومد خونه این بود و پنج تا بچه مظلوم ، با خون دل بزرگشون کرد عروسی کردن این مرتیکه که پدربزرگ من باشه هنوز اذیت میکنه عروسش که مادرم باشه رو باهاش عیننن ی دختر غریبه رفتار میکنه من معتقدم عروس مثل ی عضو گمشده خانوادست که دوباره برمیگرده بهشون جزو خود خانواده عه نه اینکه مثل غریبه باهاش رفتار کنن بی احترامی کنن
حال مادر من بد بود ی دونه زنگ نزد مادربزرگم سواد نداره پدربزرگم اصلا زنگ نزد ولی وقتی میفهمه که پسرش بابام باشه
تلفن جواب نمیده ۸ صبح زنگ میزنن نه سلام و نه علیک ازش میپرسن
اصلا مارو دوست ندارن!!!!! من به جرعت میتونم بگم اولا که نوه دختری و دختر تو خانوادشون کمه دومن من موفق ترین نوه ایم که تو اون حانواده هست من ی اجرا رفتم بلیط فروخت نمایشمون ی دونه نیومدن منو ببینن آشغالا
الهی ذلیل بشن هنوز به ما توهین میکنن مایی که هیچی نمیگیم براشون ترشی و اسباب میفرستیم بابام ببره خونشون اینکارارو میکنن
همه میگن مادرشوهر ما میگیم پدرشوهر
الهی خدا پدربزرگمد ذلیل کنه به بچه هاش میوه نمیداد باید لباس زمستونیشونو لبه میزدن میشد آستین کوتاه.... دق داد عمه و عمو و بابای منو...