شوخی کردم ازش متنفر نیستم ولی از اول خیلی سعی کردم باهاش خوب و صمیمی بشم چون خواهرشوهر نداریم ولی اون همیشه خودشو میگرفت و خلاصه یسری رفتارا و فرقای خانواده شوهرمم باعث شد دیگه منم از جاریم فاصله بگیرم
الان قراره ما بریم یه شهر دیگه زندگی کنیم اونا هم قراره بیان همونجا......یعنی خیلی زورم گرفته اخه چرا الانکه من شادمان بودم و میخواستم به ارزوم برسم که دوری از خانواده شوهر باشه،،،، باید جاری و برادرشوهر پاشن پشت سرمون بیان همون شهر دقیقا؟!؟!؟!؟! واقعا این شانسه من دارم؟؟؟؟ حوصلشونو ندارم و حوصله ارتباط داشتن باهاشونو ای خدا چیکار کنم من