مادرشوهرمم گفت حالا تو این بار زنگ بزن
منم گذاشتم روز عیدفطر بهش زنگ زدم
بعد از اون دیگه نه اون زنگ زد نه پیامی
الانم اومدن اینجا خونه مادرشوهرم
مادر شوهرم دوروز پیش به من زنگ زد برا ناهار بیا اینجا
(زیاد تعارف سخت نکرد)
منم گفتم شوهرم بیدار شد زنگ میزنم بیاد دنبالم میام
ظهری خواهرشوهرم زنگ زد کار دارم بیرون دنبالت میام
بهش گفتم ضب عروسی دعوتم باید حموم کنم بعد زنگ میزنم شوهرم بیاد دنبالم
برگشت گفت اها ینی ناهار دیگه نمیای
من میخواستم برم برا ناهارا