کوچک ترین حریم شخصی ندارم من بعد هم یه مدت اصلا راجع به زندگی خودم باهاش حرف نزدم که نره به همه بگه ناراحتی و گریه که اره من غریبه شدم گفتم تا وقتی یاد نگیری چی رو کجا بگی بهت نمیگم چیزی
خسته شدم انقدر خصوصی ترین مسائل زندگیمو از دهن اینو و اون شنیدم
مثلا مامانم میاد خونمون میگه عه صورتت جوش زده چرا میگم اره باید برم دکتر نمیدونم چرا
فرداش از دهن یکی دیگه میشنوم که شنیدم صورتت جوش زده خب چیشد دکتر رفتی؟😐
خسته شدم از مامانم چیکار باید بکنم باهاش قطع رابطه کنم؟هزار بار هم تا حالا بهش گفتم این کار رو نکن میگه باشه ولی بازم انجامش میده.