اردو رفته بودیم شمال من از وسطای مدرسه مدرسمو عوض کردم بعد با ی دختره آشنا شدم سال آخره و از من ی سال بزرگتره اسم و خونشونو گفت من شک کردم نکنه اکس رلم باشه خلاصه باهم خوب بودیم هروز منو میدید ی عالمه بوس و بغل و هوامو داشت تا چند روز پیش فهمیدم خودشه باهاش سرد شدم ازش فرار میکردم خودشم متوجه شد
دیروز که رفته بودیم شمال اومد چایی رو داد بمن گفت بازش میکنی دستش پر بود منم ی زوری زدم دیدم نمیشه بهش گفتم دهنشو کج کرد رفت باز تو راه باهاشون برخورد کردیم چشم قره رفت برام