امروز خواهرم کنکور داره دیشب به مادرم زنگ زدم خواهرمم باهام صحبت کرد گفت فردا بیا کنکور دارم باهم بریم به مامانم گفتم امشب میایم خونتون اولش گفت شام نداریم بعد گفت مرغ داریم کمه بعدم گفت شرایطشو ندارم کلا با من زیاد اوکی نیست هربارم میرم خونش اخرش دعوامون میشه انقد که بهم تیکه میندازه همشم منت میزاره و کلا لقمه هاتو میشماره. در صورتی که اصلا مادرشوهرم اینطوری نیس و اگر هرروزم بری خونش بازم باهات میگه میخنده تحویلت میگیره. مادری نکرد برام این مادر همیشه اشکمو دراورده . ابروم جلو شوهرم رفت به شوهرم دیشب گفت نیاید خونم
دیگه کاری ازدستت برمیاد؟
اگه شوهرت درک میکنه وآدم خوبیه برات مهم نباشه
دیر به دیر برو و کم بمون
از خدا بخواه قلبتو آروم کنه
بی مهری از مادر خیلی سخته
من که هیچ جا خودمو دعوت نمیکنم
من بودم میگفتم صبح میام
بیخیال خب نرو به شوهرتم توضیح نده بگو خونه خودمون راحتترم مادر و غریبه نداره کسیکه روی خوش نشون نمیده نرید خونش
مامان من بعد فوت بابام پشت دخترهاش خالی کرد
چسبید به پسرش
کلا خیلی عذاب اوره مادرت پشتت نباشه
کاملا درکت میکنم منم مادرم همینطوره
ببین من بچه ی چهارماهه داشتم که پام تو گچ بود و شوهرمم نبود
حتی یه ززززنگگگ نزد چه برسه بیاد پیشم.در عوض اون روزا میرفت خونه خواهرش که مریض بود!!!!!
این یه مثال بود که بدونی درکت میکنم
ولی این بدشانسی رو قبول کن.و بی مهری هاشو ندید بگیر تا حال خودت خوب باشه.برو کم بمون و بگو و بخند و برگرد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
