میدونی ادما باهم فرق میکنن.هم به عنوان پدر ومادر، بعضی پدرمادرا واقعا تصمیمات درست میگیرن و الویت تمام وکمالشون بچشونه، اما بعضی پدرمادرا واقعا مغز بسته ای دارن، نمیتونن درست فکر کنن یا تصمیم بگیرن، اتفاقا توی تصمیمات اینده بچشون اول منافع خودشونه در نظر میگیرن.اصلا لیاقت نداشتن پدر بشن. طرفو به زندگی خودش نگاه کنی واسه خودشم نتونستن درست تصمیم گیری کنه از همسن وسالاش کلی عقبتر وپست تره حالا چطور اومده واسه بچش انتخاب کنه؟ وبخاطر پدربودن وبزرگ بودن و قدرت داشتن بازور ودعوا وکتک تازه بخواد بچه رو مجبور به پذیرش اون تصمیم بکنه؟ حالا همه اینارو کرد چرا وقتی بعد چندسال دیده گند زده به زندگی بچش خودشو میزنه به اون راه وگردن نمیگیره تازه قلدر بازیاشو یادش میره میگه حالا من گفتم میخواستی تو قبول نکنی؟
باز ادما باهم فرق دارن بعضی بچه ها واقعا نمیتونن درست تصمیم بگیرن نیاز به همفکری دارن ولی من اونجوری نبودم. من بچه اول خانواده بودم. بیشتر موارد اونجایی که باید پدر میداشتیم نداشتیم،مسئولیتمون با خودمون بود تازه چون بچه اول بودم مسئولیت برادرامم گاهی بامن بود.یعتی از بچگی،بچگی نکردم، یه ادم منطقی خشک و مسئولیت پذیر بار اومدم. که تازه باید پخته هم رفتار میکردم.ار طرف اهل رفیق بازی و ول گشتن هم نبودم که بخوان بیان جمعم کنن. پس قائدتا من اونقدر عاقل بودم که بتونم خودم واسه خودم تصمیم گیری کنم.
من باهمون بچگیم ونهایت ۱۸سال سن به بابام گفتم من رشته مامایی رو دوست ندارم.از نظر روحی نمیتونم انقدر جیغ وخونریزی رو تحمل کنم.از لباس سبز یا آبی ومحیط بسته زایشگاه میترسم بذار برپ پرستاری اما با زور فرستادم مامایی. چرا. چون کافر همه را به کیش خود پندارد. میگفت پرستاری بامرد سروکار داره امن نیست اونجا وقت بیکاری باهم کار خلاف میکنن واین حرفا. از طرفی منو حتما باید میفرستاد گروه پیراپزشکی چون به مدرک من واسه کلینیک خودش نیاز داشت،نتیجش این شد من بعد طرحم ۶ ساله الان بیکارم.
باز تو زمینه ازدواجم همین بود.همش به خرف خواهر مادرش میگه گدای ده بهتر از پادشاه دوره، چرا؟ چون میخواد طرف گشنه باشه یه لقمه نون بمدازه جلوش هرجا نشست پز بده که من فلانی رو ساپورت میکنم هم بااینکارش طرفو برده خودش نه.همونکار که خانواده پدریم با شوهر عمم کردن موقع مریضی ومردنش شوهر عممو میفرستادن واسه پوشک بابابزرگم یا موقع اوردنش مردشاونو فرستادن دنبال نعش کش. یکیو میخواد کلفت پیریش باشه منم قبول نمیکردن.اگهکسی دستش تو جیب خودش بود و خانواده درستو حسابی داشت درجا تودشو ننش وابجیش از ترسشون رد میکردن. حالا بابام بگه صبحه بیدار شد قشنگ میگم نه الان ۹شبه باید اماده شم بخوابم