وقتی بچه بودم ۷ سالم بود خیلی لاغر و ریزه میزه بودم تو کوچه با پسر داییمینا بازی میکردم اونا از من کوچیک تر بودن دوچرخه بازی میکردیم
زن همسایه اومد پشت سرم وقتی غافل بودم موهامو کشید گفت چشم سفید همش لختی خراب کوچولو 😑
ای خاک تو سرم ترسیدم به داییمینا بگم
حالا امروز اومده بود خونه بابابزرگم (البته بابابزرگم ازش خوشش نمیاد داشت گله میکرد چرا راهش دادین)
داییمم بود من روسری سرم نبود دختر خاله هامم همینطور ولی مانتو چرا داشتم بچمو خواب میکردم
یهو گفت آخرش شوهرت سرت هوو میاره کیف کنی بچه ام نمیتونی درست نگه داری همش صدای جیغش میاد😐 جلو داییتم پاهات بردار (من بچه رو رو پاهام خواب کرده بودم)جلو بقیه روسری سرت کن بی حیا و زد رو دستش
قیافه من😐
زن همسایه 😒😠
داییم😶،🤨
بابابزرگم 😱