من حدود یه ساله که نامزدم تا الان عقد نکردیم و فقط نامزدیم تا الان چند بار خواستیم که عقد کنیم ولی مامانم هر بار بهونه میاره و نمیزاره
منو نامزدم از قبل با هم دوست و بودیم و یه سال هم که نامزدیم همدیگه رو خوب شناختیم دیگه. همو خیلی دوست داریم الآنم همه کاراشو کرده و مامانش هم از راه دور داره میاد واسه عقدمون ولی مامانم دوباره بهونه الکی میاره بخدا به جون خودم اگه حرفاش منطقی بود صبر میکردم ولی بهونهدالکی میاره نمیزارن عقد کنم آخه چیکار کنم تا کی صبر کنم 🥲🥲🥲🥲
و یه چیز دیگه ما تو این چند وقتی که نامزدیم دو سه بار بیشتر بیرون نرفتیم چون نمیزارن میگن چون محرم نیستی نمیتونی بری از یه طرف میگن تا عقد نکنی نمیتونی باهاش جایی بری از یه طرف نمیزاره عقد کنم اخه چکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هی امان از مادر من برام خواستگار اومد۱۲سال پیش شب سوم خواستگاری باعث شد عقدم کنن که میخواستن جواب آزمایش برام بیارن با تشریفات نذاشت درس بخونم زیر گوش شوهرم گفت نذارتوهم بخونه اگه گفت .شش ماه بعد عقدم عروسیم کرد کلا مراسم آشنایی قبل ازدواج نداشتم ازدواجم سنتی بود هفت ماه بعد عروسیم هی گفت بچه بیارین من کمکتون میکنم ۸ماه بعد بچه اولم دومی راحامله شدم کلا بچه اولم را به خودش عادت داد توزندگیم تا همین چند وقت پیش دخالت میکرد هی میگفت طلا هات را بفروش دندون درست کن من خرم به حرفش گوش می دادم همش باشوهرم وخودم لج میکنه منوجلو عربیه ورودی خورد میکنه انگار نه انگار منم دخترشم کلا دوتا خواهریم موقع ازدواجم من ۱۷ونیم سالم بود وشوهری ۲۳ونیم من بدبخت باید همیشه حجابی با شم مبادا آبروشون بره ولی اون خواهرم نه دوست پسرم داره آنقدر ازش کینه دارم که هیچ وقت نمی بخشمش ۹روزه ندیدمش انگار تازه دیدمش .
گفتم : خدایا؟ ؟؟دلم را شکستند .گفت :هیس نگران نباش آنها هم برای خوشبختیشان به آسمان من رو می اندازند
🥲🥲منم 17 سالمه ولی با خواست خودم ازدواج میکنم عزیزم امیدوارم الان تو خونه خودت کنار شوهرت خ ...
فدات شم ممنون اگه واقعا دوسش داری اصرار کن بهشون وتا آخراش بمون خواهرم الان ۱۰ ۱۱ ساله با پسره دوسته تقریبا ازبچه گی لوده الان ۲۲ساله شه وپاره هم اقدام کرده ولی خانوادم نمی دونن دوستن وبابا اجازه نمیده آخه مادر وخواهرش از اون هان که ....ولی خواهرم همه ی خواستگارها را رد میکنه پول دار یا بی پول فرقی هم نداده یه جورایی خوش حالم چون مادرم بهم گفت توهرزه ای نمیذارم این مث توبشه در صورتی که من فقط به تلفن یه مزاحم تلفنی جواب دادم
گفتم : خدایا؟ ؟؟دلم را شکستند .گفت :هیس نگران نباش آنها هم برای خوشبختیشان به آسمان من رو می اندازند